حضور خالی زنان در تاریخ مردانه

نویسنده: فرزانه پناهی

منتقدان برابری جنسیتی، همواره با استناد به فهرست بلندبالای فلاسفه، مخترعان، دانشمندان و نویسندگان مرد، تلاش کرده‌اند تا توانمندی مردان را ذاتی و برتر از زنان جلوه دهند. از سقراط و افلاطون گرفته تا نیوتن، داوینچی، شکسپیر، تولستوی، بتهوون و کانت، کارنامه‌ی تاریخ مملو از نام‌های مردانه است.

اما آنچه در این تحلیل‌های سطحی نادیده گرفته می‌شود، «فرصت» است؛ فرصتی که قرن‌ها تنها در اختیار مردان بوده است. ادعا می‌شود، اگر زنان هم می‌توانستند، لابد تا حالا کاری کرده بودند. چون زنان سهمی از این فهرست ندارند، پس لابد ناتوان بوده‌اند؛ نه اینکه امکان و انتخابی نداشته‌اند.

اما حقیقت این است که تاریخ، دفتر ثبت استعدادها نیست؛ دفتر ثبت فرصت‌هاست؛ و فرصت، قرن‌ها از زنان دریغ شده است؛ نه فقط در نهادهای رسمی، که در تمام بافت زندگی خصوصی و روزمره. دختر بودن از همان کودکی یعنی به گونه‌ی دیگر دیده شدن، به گونه‌ی دیگر بار آمدن و به گونه‌ی دیگر خواستن.

همان‌گونه که ویرجینیا وولف در اثر مشهورش «اتاقی از آن خود» می‌نویسد، تصور کنید شکسپیر خواهری هم‌تراز خود داشت. آیا او نیز می‌توانست هم‌چون برادرش بدرخشد؟ نه؛ چرا که او باید ظرف می‌شست، در خانه می‌ماند، ازدواج می‌کرد و به جای نوشتن، بافندگی و دوزندگی می‌کرد. خواهر خیالی شکسپیر، هرگز مجالی برای شکوفایی نمی‌یافت؛ نه به دلیل ناتوانی ذاتی، بلکه به سبب ساختاری اجتماعی که زنان را از اندیشیدن، خلق کردن و دیده شدن بازمی‌داشت.

ما همیشه نتیجه را دیده‌ایم، نه مسیر را. دیده‌ایم که نام شکسپیر ماندگار شد، اما نگفته‌ایم که چقدر راه برایش باز بود؛ و نگفته‌ایم که چند زن، در همان مسیر، حتا فرصت ایستادن نداشتند، چه رسد به رفتن.

برای همین است که وقتی در جایی فرصت برابر ایجاد می‌شود، تصویر ناگهان دگرگون می‌شود. افغانستان، مثالی روشن و دردناک است. در بیست سال گذشته، با همه سختی‌ها، زنان افغانستان توانستند بخشی از آن چیزی شوند که همیشه می‌توانستند باشند. دختران مکتب رفتند، دانشگاه رفتند، در رسانه‌ها حرف زدند، در سیاست نقش گرفتند، حتا در فناوری، در رقابت‌های جهانی، در رباتیک، در عرصه‌هایی که روزی خوابش را هم نمی‌دیدند، موفق شدند.

آنچه تغییر کرد، زن نبود؛ شرایط بود.

و بعد، در عرض سه سال، همه چیز فرو ریخت. مکتب‌ها بسته شد، زن‌ها از کار بازماندند، صداها خاموش شد. نه به‌خاطر اینکه زن‌ها چیزی کم داشتند، بلکه چون آن فرصت کوتاه، از آن‌ها پس گرفته شد. مثل این بود که نوری برای لحظه‌یی در تاریکی روشن شده باشد و بعد دوباره خاموش شود؛ و این خاموشی، دردناک‌تر از آن تاریکی همیشگی بود.

کسانی که امروز هنوز باور دارند که زنان به خاطر ناتوانی‌شان در سایه مانده‌اند، باید دوباره نگاه کنند. باید تاریخ را نه با فهرست اسامی، بلکه با ساختار فرصت‌ها بخوانند؛ به آن‌چه ممکن بود باشد، اما نشد. باید بفهمند که نبوغ، بدون امکان شکوفایی، فقط در سکوت می‌پوسد. باید بپذیرند که بخش بزرگی از تاریخ، نه پر از نام‌های مردانه، بلکه تهی از نام‌های زنانه است؛ و این تهی‌بودن، نه از نبود استعداد، که از حذف فرصت‌هاست.

امروز، ما شاهد زنانی هستیم که خلبان‌اند، فیلسوف‌اند، نویسنده‌اند، دانشمنداند، قاضی‌اند، روحانی‌اند و در رهبری سیاسی نیز حضور دارند. این حضور، نشانه‌یی از «تغییر ماهیت زنان» نیست؛ بلکه نتیجه‌ی مستقیم ایجاد فرصت‌هایی است که روزگاری تنها ویژه مردان بود. نتیجه‌ی آن است که کم‌کم، دیر و سخت، پذیرفتیم که زن هم باید بنویسد، بخواند، تجربه کند، شکست بخورد، دوباره برخیزد، و جایی در فهرست داشته باشد. نتیجه‌ی آن است که زن هم باید اتاقی داشته باشد از آن خود؛ نه فقط در خانه، که در جهان. فمینیسم، با تأکید بر برابری فرصت‌ها، نشان داد که استعداد، جنسیت نمی‌شناسد؛ آنچه مهم است، فراهم بودن امکان شکوفایی آن استعداد است.

ما هنوز بدهکار هزاران زنی هستیم که هرگز فرصت نکردند خودشان باشند. بدهکار خواهر شکسپیر، بدهکار دختران خاموش مانده در تاریخ، و حتا بدهکار دختران امروز که هنوز در بسیاری از نقاط جهان، به جای کتاب، چادر بر سرشان کشیده می‌شود، و به جای سوال، سکوت یادشان می‌دهند.

برابری، خواسته‌یی ساده است: بگذارید همه آن‌طور که هستند، فرصت داشته باشند. همین. نه بیشتر، نه کمتر.

به اشتراک بگذارید: