روایت روزهای بدی: از سقوط کابل تا رسیدن به آمریکا

سمیرا راشیدی

تسلط طالبان و تسلیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دهی افغانستان از ولایت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها شروع شد. گروه طالبان به شدت در حال پیش‌روی بودند. شهرهای بزرگ و مهمی مثل هرات، مزار، هلمند، قندهار و… سقوط کرده بودند. تصاویری در شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌ها پخش و نشر می‌شدند که در آن‌ها پرچم طالبان بر سر دروازه‌های ولایات بلند شده بود.

مردم از هرات و مزار به طرف کابل در حال فرار بودند. فامیل‌های که فرزند دختر زیادتر داشتند بیشتر نگران بودند؛ زیرا بین مردم گفته می‌شد که طالبان در زمان تصرف هرات اعلامیه داده‌اند که اگر دختر بالای ۲۱ سال مجرد باشد به نکاح طالبان در خواهد آمد. به همین خاطر اکثر فامیل‌ها مجبور به ترک خانه‌های‌شان شده بودند.

۱

روز سقوط کابل سر وظیفه‌ام نرفتم. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خاطر اشتراک در یک آزمون رقابتی آمادگی می‌گرفتم. به هم‌‎کارانم تماس گرفتم، همه به خاطر وحشتی که طالبان خلق کرده بودند، به خانه‌های‌شان برگشته بودند. با وجودی که دامنه‌ی ناامنی گسترش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یافت و آمدن طالبان نزدیک‌تر؛ اما من امیدوار بودم. به یاد دارم که اشرف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌غنی دو شب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پیش از سقوط کابل، از آمادگی برای مقابله با طالبان سخن گفته بود. مردم هم کمی امیدوار شده بودند.

به هر حال، روز یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شنبه ۱۵ اگست ۲۰۲۱ کابل سقوط کرد. شهروندان کابل و در کل مردم افغانستان با تسلیم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دادن دولت حیرت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زده شدند. هیچ کسی باور نمی‌کرد، کابل به دست طالبان افتاده است. هیچ کسی باور نمی‌کرد ۳۵۰ هزار نیروی امنیتی کشور در یک چشم به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زدن فرو پاشیده است.

ساعت دوی بعد از ظهر روز سقوط کابل، تمام اعضای فامیل یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا جمع شدیم. ازچشم‌دیدها و اضطراب و نگرانی‌های مردم قصه می‌کردیم. هر یک به زحماتی که کشیده بودیم افسوس می‌خوردیم. شانزده سال درس خوانده بودیم. شب‌ها در یک اتاق کوچک که برق هم نداشت با چراغ دستی درس خوانده بودیم. به امیدی که بعد از ختم دانشگاه صاحب وظیفه شویم؛ به پدر، مادر و کشور خود خدمت کنیم. بعد از ختم دانشگاه با وجود تبعیض و تعصب زیاد صاحب کار شده بودیم؛ اما حالا به یک چشم به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زدن همه را از دست داده بودیم. مهم‌تر از همه نگران برادرم عبدالله بودیم. او به تاز‌گی کارگاه مبل و فرنیچرسازی تأسیس کرده بود. کارگران زیادی با کار در آن‌جا، برای فامیل‌های‌شان نان تهیه می‌کردند. برادرم وسایل فروخته‌شده را اکثرا نسیه داده بود. متأسفانه او نتوانست پول‌هایش را از مقروضین جمع کند. آخر مجبور شد به ایران فرار کند. او همراه زن و فرزندانش با هزاران سختی و بدبختی از راه قاچاق به ایران رفت.

۲

سه روز از تسلط طالبان گذشت. گاها که بیرون می‌رفتم، بازار و پس‌کوچه‌ها دیگر رنگ سابق را نداشت. دختران و زنان خیلی کم دیده می‌شدند؛ دکان‌ها بسته شده بودند، شهر و بازار به سرزمین ارواح می‌ماندند.

هر روز که می‌گذشت ناامیدی و یاسم زیادتر می‌شد؛ تا این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که ۵ روز بعد از سقوط تصمیم گرفتم وطن را ترک کنم. قبلا با یک سازمان آمریکایی کار کرده بودم، به همین خاطر کمی امیدواری داشتم؛ اما خبرهایی که از گیر و بار میدان‌ هوای پخش می‌شد، نشان می‌داد که رسیدن به میدان هوایی و خارج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن از افغانستان ناممکن است. خلاصه همراه با خانواده‌ام ساعت سه شب ۲۰ آگوست طرف فرودگاه حرکت کردم. با افراد زیادی از گروه طالبان روبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدم. شهر خیلی به-هم‌ریخته بود. ترافیک سنگین در اطراف دروازه‌های ورودی فرودگاه صبر موتروان‌ها و راهروان را تاق کرده بود. افراد طالبان حتا نمی‌فهمیدند مردم و موترها را چطور رهنمایی کنند.

فرودگاه تبدیل به صحرای محشر شده بود. اطفال، زنان و مردان کهن‌سال، همه هیجان‌زده طرف دروازه‌ها هجوم می‌بردند. نیروهای قطعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی صفر یک و صفر دو با فیرهای هوایی وحشت خلق می‌کردند. با گاز اشک‌آور بر مردم حمله کرده آنان را لت‌وکوب می‌کردند. صحنه‌ی دردآوری بود. دلم برای مردم می‌سوخت؛ مردمی که به خاطر فقر و بدبختی می‌خواستند از کاشانه و کشورشان فرار کنند.

به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هر حال سه روز را با گرسنگی شدید و گرمای روز و سرمای شب در میدان هوایی گذشتاندم. فرودگاه به شدت ویران شده بود. زمینش از آشغال غذاهای آماده‌ی عساکر آمریکایی و بوتل‌های آب که در زیر پاها له شده بودند، پر شده بود. وقتی وضعیت بد، رنج و بی‌چارگی مردم را می‌دیدم، ناخودآگاه آهنگ «سرزمین من» داوود سرخوش به ذهنم می‌آمد و در قلبم با خود زمزمه می‌کردم: «بی سرود و بی‌صدایی سرزمین من/ دردمندِ بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دوایی سرزمین من»

عکس در تاریخ ۲۰ آگوست ۲۰۲۱ در میدان هوای کابل گرفته شده است. من (سمیرا) و اعضای خانواده‌ام دور هم نشسته بودیم.

داخل میدان هوایی افراد مشکوک را زیاد می‌دیدم؛ افرادی که فکر می‌کردم عضو گروه طالبان و سایر سازمان‌ها و گروه‌های تروریستی هستند. با خود می‌گفتم از آمریکا توقع نمی‌رفت که این‌قدر بدون ملاحظه هر کس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وناکس را با خود ببرد. متأسفانه کسانی را آوردند که مستحق نبودند؛ اما بسیاری از مستحقین ماندند.

دردمندانه در میدان هوایی تعصب و قوم‌پرستی غوغا می‌کرد. نیروهای قطعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی صفر یک و صفر دو، که همه از قوم پشتون و پشه‌ای بودند، کوشش می‌کردند از ورود اقوام دیگر در فرودگاه جلوگیری کنند. این تراژدی، غم دیگری بود که بر زخم‌های قلب غمگینم نمک می‌پاشید. به ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هر حال با وجود زخمی‌شدن مردم و صدای خشن تیر و تفنگ، سرانجام با تقلای زیاد خودم را به عساکر آمریکایی رساندم.

این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که با چه مشکلی وارد فرودگاه شدم بماند؛ زیرا هیچ واژه‌ای برای بیان این خاطره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دردناک نمی‌یابم. همان ضرب‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المثل راست است که «بعضی چیزها را نمی‌توان بیان کرد، فقط می‌توان حس کرد.»

۳

بالآخره بعد از چند روز افغانستان را ترک کردم. وقتی هواپیما حرکت کرد خودم را کنترل نتوانستم و با صدای بلند گریه کردم!

زمانی که در قطر رسیدم، سری زدم به فیس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بوک و تصاویری را دیدم که نشان می‌داد هزاران نفر در مقابل دروازه‌های فرودگاه منتظر بودند تا از کشور خارج شوند. متأسفانه سه روز بعد در بین همین انبوه جمعیت انفجار شد. انسان‌های غریب و بی‌گناه زیادی را به خاک و خون کشیدند.

۴

سرانجام به آمریکا رسیدم؛ جایی که سرزمین آزادی و آرزوهای بزرگ نامیده شده است؛ اما برای یک انسان مهاجر زندگی در این سرزمین هم آسان نیست. سازگاری با محیط جدید و دوری از اقارب، رنج بس گران بر شانه‌های آدم می‌گذارد. به گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی قنبر علی تابش: «آدمی پرنده نیست/‌تا به هر کران که پر کشد، برای او وطن شود». البته در کنار این رنج‌ها، این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا مزیت‌های زیاد هم دارد که در افغانستان از ما گرفته شده بود؛ این‌جا شاید به جرم قوم، مذهب و نژاد کشته نشوم؛ شاید به خاطر قومم فرصت‌ها از من گرفته نشود؛ دروازه‌های مکتب و دانشگاه به روی من و دخترم بسته نخواهد شد. زن بودنم در این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌جا جرم نخواهد بود.

عکس من (سمیرا) و خانواده‌ام است. به تاریخ ۲۹ جنوری ۲۰۲۲ در بوفالوی نیویوک آمریکا گرفته شده است.

۵

با وجودی که در آمریکا امنیت و فرصت برای پیشرفت و تحصیل دارم؛ اما نگران و دلواپس افغانستان هستم. لحظه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ا‌ی نیست که به فکر افغانستان نباشم؛ قلبم پر است از درد دوری عزیزان و سرزمینم!

امیدوارم جهان و جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌المللی، طالبان را به رسمیت نشناسند و آرزو می‌کنم مردم افغانستان از شر و قید این گروه قرون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وسطی نجات پیدا کنند!

به اشتراک بگذارید: