نویسنده: یاقوت ماندگار
یاقوت ماندگار هستم. در سال ۱۹۹۸ میلادی در ولایت دایکندی افغانستان چشم به جهان گشودم. متعلق به قوم هزاره میباشم و در یک خانواده زراعتپیشه بزرگ شدهام. آموزش ابتدایی را تا درجه بکلوریا در زادگاهم فراگرفتم و در سال ۲۰۱۷ به درجهی عالی فارغ شدم. در جریان آموزش ابتدایی، علاوه براینکه دانشآموز بودم، در موسسه یونیسف در بخش CBS به عنوان معلم قراردادی در قریهای که در آن زندگی میکردم، تدریس مینمودم. از اینکه به نویسندگی و امور فرهنگی و اجتماعی علاقه داشتم، برای هفتهی نامهی اطلاعات و فرهنگ دایکندی نیز در زمینهی محرومیت زنان در روستاها، مقاله مینوشتم.
پس از فراغت از مکتب، برای شرکت در فعالیتهای حقوق بشری، مدنی و کسب آموزشهای عالی به کابل رفتم. کابل شهری بود که تمام رویاهایم را در آن ترسیم کرده بودم. بیخبر از اینکه زوی تمام رویاهایم نابود میشود. در سال ۲۰۱۸ از طریق امتحان کانکور عمومی در دانشکده علوم طبیعی دانشگاه تعلیم و تربیه در رشته فزیک پذیرفته شدم. در کنار تحصیل در رشته فیزیک، به دلیل علاقهمندی به فراگیری علوم طبی، در دیپارتمنت نرسینگ انستیتوت علوم صحی خصوصی جمال الشفا، شامل شدم و موفقانه فارغ التحصیل شدم.
متاسفانه وضعیت سیاسی افغانستان بر خلاف انتظار و آرزوهای ما متحول شد. پس از فروپاشی نظام جمهوری و به قدرت رسیدن گروه تروریستی طالبان، دروازههای آموزش به روی زنان و دختران افغانستان بسته شدند. در حاکمیت طالبان زنان به دلیل جنسیت خویش از تمام حقوق بشریشان محروم شدند، سایهی آپارتاید تمام عیار جنسیتی بر سرنوشت آنها حاکم گردید.
این وضعیت سبب شد که من و گروهی از همفکرانم به خاطر دادخواهی برای ابتداییترین حقوق انسانی زنان و ارزشهای انسانی، علیه سیاست آپارتاید جنسیتی و رفتار تبعیضآلود نظام طالبان اقدام به اعتراضات خیابانی کردیم و بزرگترین اعتراضات مدنی را در خیابانهای کابل و چند شهر دیگر افغانستان راهاندازی کردیم. متاسفانه، اعتراضات ما همیشه با خشم و خشونت نیروهای امنیتی طالبان سرکوب شدند.
به منظور بلند کردن صدای اعتراض انسانی زنان افغانستان، ما و جمعی از همفکرانم بارها با مسئولین یوناما در افغانستان و نمایندگان سازمانهای بینالمللی مدافع حقوق بشر در کابل، ملاقات کردیم و خواستار تأمین حقوق اساسی و بشری زنان در افغانستان شدیم. در این ملاقاتها، ادامهی سیاست تعبیضآمیز و آپارتاید جنسیتی طالبان را سر آغاز یک فاجعهی بشری در افغانستان تعریف کردیم و از ملل متحد خواستیم که برای رفع این مصیبت نظام طالبان را تحت فشار دهد. هرچند که اعتراضات خیابانی در برابر طالبان با خطرات مرگ و زندانی شدن همراه بود، اما من و همفکرانم تا آنجاییکه امکانپذیر بود، به منظور تأمین حقوق اساسی زنان و اقلیتهای قومی در سایهی حکومت طالبان، دست از تظاهرات و اعتراض خیابانی بر نداشتیم.
به هدف انسجام بهتر و بیشتر فعالیتهای گروههای زنان معترض، به منظور دستیافتن به حقوق اساسی زنان افغانستان و رساندن صدای مظلومیت و عدالتخواهی آنان به گوش جهانیان، به تاریخ ۳ ماه نوامبر ۲۰۲۲ «جنبش زنان افغانستان برای برابری» را تاسیس کردیم.
متأسفانه، در روز افتتاح و برگزاری کنفرانس مطبوعاتی این جنبش، تعدادی از همکاران ما توسط نیروهای امنیتی طالبان دستگیر شدند. من با جمعی از دختران و زنانی که در کنفرانس حضور داشتیم، بیشتر از پنج ساعت در سالون کنفرانس در محاصره بودیم. سرانجام موفق شدیم فرار کنیم.
بار دیگر، به تاریخ ۲۶ مارچ ۲۰۲۳ تظاهرات خیابانی را به خاطر بازگشایی مکاتب دخترانه در غرب کابل راهاندازی کردیم. اما آن تظاهرات توسط نیروهای امنیتی طالبان به شدت سرکوب شد. به خاطر که من سهم بیشتر در راهاندازی تظاهرات علیه طالبان داشتم، خیلی زود نیروهای استخباراتی طالبان به دنبال شناسایی من بر آمدند. هرچند که من از محل تظاهرات موفق به فرار شدم؛ اما سه تن از همکارانم دستگیر شدند و مدتی را با تحمل شدیدترین و وحشیانهترین شکنجه در زندان طالبان سپری کردند. آنها سرانجام با ضمانت بزرگان قومی آزاد شدند؛ اما از شرکت در هرگونه فعالیت اجتماعی منع شدند.
فردای آن روز تظاهرات، کارمندان استخبارات طالبان محل سکونت من را پیدا کردند و ساختمانی را که من در آن زندگی میکردم، مورد بازرسی قرار دادند. خوشبختانه، من به دلیل نگرانی امنیتی که داشتم به جای دیگری رفته بودم. همان شب از یک شمارهی ناشناس به تلفن من زنگ آمد و گفت از حوزهی ششم امنیتی کابل است. از من پرسید: «شما یاقوت ماندگار هستید؟». در جوابش گفتم: «نه خیر، من یاقوت ماندگار نیستم و شماره را اشتباه گرفته اید». در جوابم گفت: «نه خیر، ما اشتباه نگرفته ایم و مطمئن هستیم که خودت یاقوت ماندگار هستی و مدتها است که تحت تعقیب ما قرار داری». در ادامه گفت: «فردا همراه با پدرت در حوزه ششم امنیتی پولیس حاضر شوید».
با شنیدن این حرف، تماس را قطع کردم. اما تمام وجودم را ترس فراگرفته بود و دست و پایم میلرزیدند. فردای آن شب دوباره تماسی را از همان شماره دریافت کردم؛ اما جواب ندادم. اما همان شب نیروهای امنیتی طالبان پشت دروازهی خانهای آمدند که من در آن زندگی میکردم. آنها از ما خواستند که دروازه را باز کنیم. ترس و وحشت بر همهجا سایه افکنده بود. ما حاضر نشدیم که دروازه را باز کنیم. من به شدت ترسیده بودم که اگر طالبان بیایند و به اسناد و مدارک فعالیتهای مدنی و مبارزات عدالتخواهی ما و همچنان اسناد هویتی و تحصیلی من که در لپتابم بودند، دسترسی پیدا کنند، شاید همهی آنها را با خود ببرند و یا نابود کنند. در همان حالت ترس و وحشت، به یکی از فامیلهایم تماس گرفتم که بیاید وسایلم را با خودش ببرد. او محبت کرد و لحظاتی بعد با یک تاکسی در آن طرف خانه، درست در پیش پنجرهی آشپزخانه که رو به سمت بیرون بود، حاضر شد. من وسایل مورد نظر را دانه دانه از پنجرهی آشپزخانه به او تحویل دادم. خیالم اندکی راحت شد. فردای آن شب وکیل گذر از ما خواست که این محله را ترک کنیم. وکیل گذر به من گفت: «تو یک دختر بد اخلاق هستی که طالبان پشت دروازهات میآیند». وکیل گذر نمیدانست که ما با تحمل چه ترس و وحشتی برعلیه وحشت طالبان مبارزه میکنیم و در خیابانها میریزیم. دقایق سختی بود و من نمیتوانستم خودم را به وکیل گذر معرفی کنم. احساس بسیار ناگوار وجودم را فراگرفته بود. بیخیال به قضاوت وکیل گذر، محل اقامتم را تبدیل کردم.
بعد از چند مدت آرامش قبل از طوفان، طالبان دوباره مکان بودوباشم را پیدا کردند. یک روز همراه با پولیس زن پشت دروازهام آمدند، من را توقیف کردند و به حوزهی امنیتی پولیس بردند. البته، من میدانستم که زندانی شدن در زندان طالبان چه مصیبت سنگینی را بر زندانیان تحمیل میکند. از همینرو ناگزیر شدم برای طالبان بگویم که اگر مرا زندانی نکنید دیگر هیچ گاهی بر خلاف نظام طالبان چیزی نخواهم گفت و کاری نخواهم کرد.
ماموران طالبان در حوزهی امنیتی، یک فورم را برایم تحویل دادند، تا خانهپری کرده و در پای آن امضا کنم. وقتیکه آن را به دقت خواندم، متوجه شدم که فورم کاری است و من تمام مشخصاتام را باید در آن درج میکردم. در آن فورم از من خواسته شده بود که برای طالبان کار کنم و همچنان درخواست شده بود که تمام زنان و دختران معترض که با من در ارتباط اند، با آدرس و مشخصات فردی، برای طالبان معرفی کنم. پس از فهمیدن محتوای آن فورم، از کسانی که آن را به من داده بودند خواستم که این فورم را باید با خودم به خانه ببرم و با دقت باید فکر کنم که آیا در این مورد میتوانم با شما همکاری کنم یا خیر!
طالبهای که در دوروبر من بودند، دوباره زبان به تهدید گشودند؛ اظهار داشتند که اگر من این موضوع را در بیرون با کسی شریک کنم و یا در فضای مجازی نشر کنم و یا با رسانهها شریک سازیم که از من تقاضای همکاری شده است، آن وقت هرگونه پیامد بعدی را نیز باید بپذیرم. من سکوت کردم و چیزی نگفتم. کسی که برای ضمانت شدن و آزادی من آمده بود، از طالبان خواست که برایم وقت بدهند تا تصمیم بگیرم. البته این اولین و آخرین پیشنهاد همکاری از جانب طالبان نبود. در موارد دیگری نیز از من تقاضای همکاری صورت گرفت. حتا بست کاری هم پیشنهاد کردند. اما، من به خوبی میدانستم که این شیوهی رفتار برای به دام انداختن ما است تا فریاد مظلومیت و عدالتخواهی ما را خاموش کنند.
آخرین باری که زنگ حوزهی پولیس امنیتی طالبان را برای تقاضای همکاری دریافت کردم، برایشان پاسخ دادم که؛ من یک نرس هستم و مدتی میشود که در یک شفاخانه کار میکنم. دیگر به هیچ نوع فعالیتی خارج از حوزهی کاری خود، مبادرت نخواهم ورزید. لذا من نمیتوانم با شما همکاری کنم. زیرا نه توان و ظرفیتی برای همکاری دارم و نه هم چیزی را میدانم که شما مرا به دانستن آن متهم میکنید. کسی که از پشت خط تلفن با من صحبت میکرد، با تهدید و لحن خشن برایم گفت که از تمام فعالیتهای من خبر دارد. بعداً متوجه شدم که کارمندان امنیتی طالبان با مسئولین شفاخانهای که من در آن کار میکردم، ملاقات و گفتگو کرده است.
یک روز پس از این تماس تلفن، وقتی که من برای کار به شفاخانه رفتم، قبل از پوشیدن لباس رسمی کاری، از طرف رییس شفاخانه به اداره خواسته شدم. وقتی که با رییس شفاخانه روبهرو شدم، با دقت به طرفم نگریست و بعد با لحن ملایم و پر از مهربانی گفت: «مانند دخترش برایش با ارزش هستم، اما باید شرایط امنیتی را درک کنم». رئیس شفاخانه در ادامهی صحبتهای نصیحت گونهاش گفت: «او تا حالا نمیدانسته است که من در تظاهرات دادخواهی زنان در برابر طالبان شرکت داشته ام. شرکت کردن در تظاهرات اشتباه نیست. اما او نمیتواند مرا به عنوان همکار یا کارمند داشته باشد، تا زمانیکه تحت تعقیب پولیس طالبان هستم. لذا ناگزیر است که در همین جا با من خداحافظی کند». البته شمارهی تماسش را نیز برای من لطف کرده داد و گفت: «هرگاه مطمئن شود که دیگر تحت تعقیب طالبان نیستم، میتوانم دوباره به وظیفهام برگردم».
من نگاهی به طرف رییس انداختم و گفتم: «شما لطف دارید، اما من راهی را که برگزیدهام، به سادگی از آن صرف نظر نمیکنم. البته میدانم که رفتن در این راه، سخت و بهشدت پرخطر است. اما قسم خورده ام که تسلیم نخواهم شد». دلم اندکی بغض کرده بود و بیشتر از این چیزی نگفتم و با رییس خدا حافظی کردم و به خانه برگشتم.
سفر به خارج از کشور و دوری از پدر، مادر و فامیل
به تاریخ ۱۵ نوامبر سال ۲۰۲۳، در آخرین تظاهراتی شرکت کردم که از سوی جنبشهای اعتراضی زنان افغانستان زیر نام ائتلاف برگزار شده بود. در همین تظاهرات بود که یک بار دیگر با تمام مشخصات از طرف نیروهای امنیتی طالبان شناسایی شدم. نیروهای امنیتی طالبان، پس از ختم تظاهرات برای توقیف من به محل اقامتم آمده بودند. خوشبختانه در آنجا نبودم. وقتی از این قضیه با خبر شدم، احساس کردم که دیگر در افغانستان جایی زندگی برایم نمانده است. باید به فکر بیرون رفتن از سرزمینی باشم که تمام آروزهای من در آن به خاکستر تبدیل شدهاند. هرچند که صحت و سلامت بودم؛ اما برای بیرون شدن از افغانستان ویزای صحی پاکستان را گرفتم. به تاریخ ۱۸ نوامبر ۲۰۲۳ تمامی آرزوهایم را در افغانستان جاگذاشتم و وارد پاکستان شدم. در هنگام خارج شدن از مرز تورخم نیز با مشکلات و درد سر فراوان روبهرو شدم که خود داستان مفصل دارد. سر انجام در اسلام آباد به جمعی از دختران و زنانی پیوستم که هرکدام برای دادخواهی حقوق اساسی زنان افغانستان در خیابانهای کابل فریاد زده بودند و سرانجام مجبور به ترک وطن شده بودند.