نویسنده: علی پیام
بخش دوم
27 فبروری ۲۰۰۵
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
امروز خبرنگار رادیو آزادی تلفن کرد و پرسید، وضعیت زنان از منظر حقوق بشری در دایکندی چگونه است؟ من نگفتم که امروز زن جوانی آمد به دفتر کارم به همراه مادر و برادرش. زن جوان را شوهرش زده و دستش را شکستانده از دو جا. زن آمد در دفتر، دستش حمایل بود به شانهاش و شانههای دیوارها حمایل به کجاها؟ نمیدانم.
دیروز یک برنامهی آموزش حقوق بشر داشتم بهنام رفع و منع خشونت علیه زنان، برای اهالی خوالک نیلی. خواسته بودم زن و مرد اشتراک کنند؛ اما به جز بیستوسه پیر مرد مردنی و پا لب گور هیچ زنی شرکت نکرده بود. اینجا زنان زندانیاند. زنان در چهاردیواری حبساند و با تمام غمها، شادیها، عشق و بوهای دخترانه و زنانهشان. زنان در اینجا گم شدهاند در برهوت چهاردیواری و چهاردیواری عشقهای بدنام و بدفرجام. دختران پشتون اینجا هیچ مردی را نمیتوانند ببینند. حق ندارند مرد را ببینند. این زنان ودختران بوی مردان جوان را در احساساتشان حس میکنند. اینجا عشقها بدناماند و روابط انسانی حرام همیشگی.
۱۲ مارچ ۲۰۰۵
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
امروز دو عارض خاص داشتم: یکی دختر هفده سالهیی بود بسیار زیبارو، به همراه پدرش آمده بود از ولسوالی شهرستان. پدرش و ی را پاییز امسال به زور و اجبار وادار به شیرینیخوری برای کسی کرده است. عارض میخواست که شیرینیخوریاش را برهم بزند.
دیگر، یک زن جوان که تا سرحد مرگ به دست شوهرش لتوکوب شده، از همین مرکز ولایت. دو بچه دارد. باید بروم برای تحقیق در محل بودوباش آن زن، برای صحبت با شوهرش. موتر بایفورد کرایه میگیرم. ساعت ۱۰:۳۰ بامداد میروم و ساعت هفت شب برمیگردم به دفتر. کیتیجیگ، از مربوطات مرکز دایکندی، خانهی آن زن. چند زن راه مرا میگیرند. زنان جوان خردسالی که از خشونت، بدرفتاری و شکنجه و ترک شوهرانشان شکایت دارند. خانم جوانی راه مرا گرفت. وی که در سن ده سالگی بهزور اختطاف شده و شده زن کسی. پس از مدتی شوهرش وی را بدون تکلیف رها کرده و رفته است به خارج از کشور. سالهاست که زن بلاتکلیف است و هیچ مرجعی ندارد تا مشکلاتش را حل کند. از بیپولی و بیخرجی نمیتواند به مرکز ولایت عارض شود. در همان محل، زنی را دیدم که یک دختر در بغل داشت و چند سال پیش در جریان عاشقی با پسری فرار کرده است و به همسری آن پسر در آمده است. بعد از مدتی شوهر، زن را میبسته به ستون خانه و چوب میزده است. تا حدی کتک میزده که مرد خسته میشده و میرفته بغل دالان تکیه میداده تا خستگی از تن بزداید. سپس دنبالهی کتککاری. آن زن، همان ستون را به من نشان داد و گفت: در این ستون مرا میبست. با ریسمان میبست و سپس میزد با قمچین، چوب، و… زن چشمانش ناکجاها را جستجو کرد و گفت مرا طلاق داده است. این دختری که بغلم است تنها دلمشغولیام است.
اینجا دایکندی است، زندان زنان و جهنم دختران. گویا خدا این موجود را خلق کرده برای سوختن و ساختن. گویا خدا این موجود را خلق کرده برای هیمههای عذاب و رنج. اینجا جهنم زمین برای زنان است.
سال ۲۰۰۴
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شره گاه
امروز از ولسوالی گیزاب مردی عارض شد. گفت، بیری (عروس) مرا نمیدهد. گفتم ماجرای خویشی را میشود شرح بدهی؟ وی گفت، زمانی که پسرم و دختر خویشم در گهواره بودند، من و پدر عروسم قرار گذاشتیم که دخترم عروس وی باشد. سپس شیرینی دادم و بعدش بادام دادم و چیزهای دیگر. حالا که دختر کلان شده است، دختر میگوید من پسرت را نمیخواهم. پدر عروس هم با من همکاری نمیکند. من از شما میخواهم کمک کنید تا ناموس و زن بچهام را به خانه ببرم.
اینجا دختران در گهواره عقدشان بسته میشود. بدون اینکه هیچ اراده و رضایتی در کار باشد. دختر، کالایی است شبیه به بادام و گوسفند به دست خانواده. اینجا آن دختری پدر و مادردار است که نه گوش داشته باشد نه چشم نه اراده و نه خواسته، عین سرزمین بایر و شبیه به کرپههای این مرزوبوم. شاید ندانی و من هرگز نگفتهام که چند سال پیش در زادگاهم در قریهی دروب بندر، من به چشم خودم دیدم که دختری با پدرش چند شب در کوه پنهان شده بودند چون که تفنگداران و تفنگوالاها در آبادی کمین کرده بودند تا دختر را به زور ببرند. و این دختر در همین روزها فوت کرده است. نمیدانی که دلم چقدر خون است از دست این کوههای وحشت.
سال ۲۰۰۴
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
امروز غرض بررسی بندیهایی آمدهام در کِیسَو، مرکز ولسوالی کیتی که به دست شخص ولسوال شکنجه شدهاند و چوب خوردهاند. وقتی که درون ساختمان ولسوالی رفتم، یک اتاق کوچک در قسمتی از تعمیر با پنجرههای کوچک، محل نگهداری مظنونین یا نظارتخانهی پلیس بود. قومندان امنیه میگفت: من هیچ خبر ندارم از اینکه ولسوال این مردم را بندی کرده است. وقتی که در اتاق تنگ و تاریک بندیخانه وارد شدم، تعدادی شل و لنگ افتاده بودند. مردی با هیکل درشت برخاست از جایش و رفت طرف کلکین کوچکی که نور ضعیفی از آن به درون میتابید. خون از شنگگ پایش خط قرمزی کشیده رفت…
در صحن ولسوالی بودم. زن پیر و افتاده و فرسوده و خسته از زمان و زمین به همراه دختر پنج سالهیی آمده بود برای شکایت نزد ولسوال. سپس پیش من می آمد. گفت، این نواسهام پنج ساله است. چهار روز پیاده آمدهایم از تمران برای شکایت. چون این دختر را…». زن در حالی که میگریست، کفشهای پلاستیکی دختر را کشید. پاهای کوچک و نحیف دخترک پر از آبله بود و ورم و زخم از مسیر چهار روزهیی که از «ارغیدل» تمران یعنی از مرز ولسوالی آمده است به ولسوالی. گفت: «میخواهد به زور ببرد و به زنی بگیردش. نگاه عاجزانه، خسته و شکستهی دختر پنجساله که کسی میخواسته به زور به زنی بگیردش، آسمان و زمین را پیش چشمانم تیره و تاریک کرد. با خودم گفتم اگر قدرت میداشتم و اگر میتوانستم این سرزمین جهنمی را مانند داستان سرزمین قوم لوط سرنگون میکردم، اما حیف…
اینجا سرزمین زور، جبر، شهوت و نامردی است. درست، حکایت ده دختری که از یک قریهی خیلی کوچک در بندر توسط تفنگداران به زور برده است به زنی گرفتهاند و اینک اگر درست نگاه کنیم، درصد بالای نکاح این مردم که در سالهای پیشین بسته شدهاند از نظر دانش حقوق قضایی باطل هستند. از دواج در سن صغیر و بهزور زن جوان ریز نقشی که شاکی بود که وقتی دختر نه ساله بوده و داشته برهها را به کوه میچرانده، تفنگوالایی میآید و به زور میبردش و به زنی میگیردش و حالا هم سالهاست که زن را ترک کرده و رفته به خارج از کشور.
اینجا بیغیرتترین مردمان روی زمین است. غیرت را در زور و زندانیکردن زنان و بندیکردن دختران و تهمتها و بهزوردادنهای دختران و بددادنها و به خونبهادادنها و میراثیگرفتنها و ظن و گمانها و خشونت و وحشت و لتوپارکردن قشر آسیبپذیر جامعه یعنی زنان و اطفال میدانند.
دنباله دارد