نویسنده: علی پیام
بخش سوم
فلاشبک دوم
اشاره: در دو بخش پیشین این سلسله نوشتار، بخشی از دفتر خاطرات شخصی خود را با شما شریک ساختم؛ خاطراتی مبتنی بر چشمدیدها از خانمهای آسیبدیده که به دفتر کاری من مراجعه کرده بودند.
این بخش از چشمدیدها مرا واداشت تا کمی پیشتر از سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ میلادی بروم. سفر به زمان. آنچه که دیدهام. آنچه که شنیدهام. روایتی از زنان سوخته و قوغشده در یکی از روستاهای دورافتادهی دایکندی کنونی و ارزگان آن روزی.
در فلاشبک دوم، در چند پاره از نوشته، ذهن را دورتر میبرم.. در حوالی دورههای کودکی. چشمدیدهای پیرامونی. آنجا که زاده شدم. سلسله روایتهای زنانی ستمدیده. تجربهی زیستی از دوروبر آن زمان. این روایتها همانند جورچین یا پازلیاند که هرگاه هریک از یک تکه را در کنار هم قرار بدهیم، یک کل را به ما نشان خواهد داد: وضعیت زنان افغانستان.
قطعهی یکم پازل
ابراهیم دو زنه بود. برای زدن هریک از زنانش قمچین جداگانه داشت. چنین سهم برابر از زندگی زناشویی برای زن افغانستانی. ابراهیم هرگاه که دلش میکشید یا مثلا نیاز میدید تا هریک از زنانش را بزند، دستور میداد تا زن قمچین ویژهی خودش را از روی کودبند برداشته بیاورد. تا زده شود. تا شکنجه گردد.
سپس ابراهیم بود و قمچین و بدن زنش. شکنجه با قمچین. هیچ آب از آب تکان نمیخورد. نه فریادی به جایی میرسید. نه فریادرسی بود، نه هیچ چیزی. تارهای قمچین پیچ و تاب میخوردند. بالا میرفتند. بدن زن ابراهیم کبود میشد و تاول بر میداشت. رد قمچین چون مارهای افعی برجسته میشد؛ گویا راه میرفت بر اندام زن ابراهیم.
ابراهیم مسلمان واقعی بود. پیرو راستین اسلام بود. هرآنچه که رفتار و گشتار میکرد، مو به مو دستور و حکم اسلام بود که از زبان و کلام ملاهای آبادی شینده میشد. یادم هست که ملاهای آبادی همواره میگفتند: زدن زن در اسلام رواست. امر بسزایی است. شاه ابراهیم کربلایی همواره میگفت: قرآن گفته است وَاَضرِبُوهن. ملاهایی که از جاهای دیگر در آبادی برای روضهخواندن میآمدند نیز همان چیزی را میگفتند که ملاهای آبادی گفته بودند. ملاها از قرآن و از حدیث میگفتند. ملا میگفت که قرآن میفرماید مرد بر زن برتر است. ملاها میگفت، ما ملاها از جیب خود چیزی را بیرون نمیکشیم. حکم خداوند را که در قرآن گفته است میگوییم. ملاها میگفتند، زنان باید مطیع شوهران خود باشند. زن نافرمان باید نخست پند و اندرز داده شود. پس از آن زن زده شود. ابراهیم همین کار را میکرد. منتها روش ابراهیم، روش اختراعی خودش بود: دو قمچین جداگانه برای هریک از زنانش برای زدن و واضربوهن. «هُنَّ» یعنی دو زن ابراهیم.
در آبادی من که این آبادی «مشت نمونهی خروار» بود، چه کسی جرأت داشت که از حکم قرآن و اسلام و دستور ملاها سرپیچی کند. زنان ابراهیم نیز «مشت نمونهی خروار» زنانی بودند که از دست شوهر خود زده میشدند. چنین روایتی.
قطعهی دوم پازل
پیشین روز، چوپان که از کوه برگشت، یکی از گوسفندان را گفت گم شده است. چوپان گفت که گوسفند گم شده است. ابراهیم به زن بزرگ خودش دستور داد برود کوه و گوسفند را پیدا کند. زن در تاریک روشنی پیشین به سوی کوه شاهنظر و درههای ژرف و پیرامون کوه «شاتیغ» که سر به آسمان میسایید رفت. زن ابراهیم شب به آبادی برنگشت.
گوسفند پیدا نشد. زن نیز برنگشت. ابراهیم زن را به جرم اینکه گوسفند را پیدا نتوانسته، در کوه خوابانده بوده و به صلیب کشانده بوده. روی هر دو دست و هر دو پا سنگ گذاشته بوده. شکنجهیی فراتر از باور. صحنهی فیلم ژانر ترسناک. فراتر از زدن قمچین. یادم نیست که ملاهای آبادی حکم به صلیبکشیدن زن را با سنگ داده بوده یا نه؟ یادم نیست که گوسفندی که در کوه گم شود چه ربطی به زن ابراهیم داشته است؟ حتماً ملا شاه ابراهیم آخوند گفته بوده که هرگاه گوسفندی گم شود زنی باید به صلیب کشیده شود.
ابراهیم بود و قمچین و دو زنش؛ روایت خشن و دردناک و آبادی بیبازخواست. روایتی که از درون تاریخ زادگاه من کشیده است تا اینک که شما میخوانید.
دنباله دارد