روایتهای عصر ظلمت (شماره ۲۰)
مراد ما از استعارهی «عصر ظلمت»، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکم در افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است؛ یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شب ظلمانی وضعیت موجود را نقد میکند و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از رنجهای آوارگی و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شمارهی «روایتهای عصر ظلمت» با گلاندام صفری* گفتوگو شده است:
گفتوگو کننده: عارف قربانی
خانم صفری، تشکر و سپاس که وقت گذاشتید و با مشغلههای بسیاری که دارید زمینهی این گفتوگو را فراهم کردید. قبل از هرچیزی میخواهم بدانم در حال حاضر چه چیزی بیشترین درگیری ذهنی شما را شکل میدهد و مهمترین دغدغهی زندگیتان چیست؟
تشکر، سلامت باشید. در حال حاضر بیشترین درگیری ذهنیام، این فضای متشنج و اوضاع بههمریختهیی است که در ایران شاهدش هستیم و این سیتزی که چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی شکل گرفته است. از برخوردهای تند و زنندهی نیروهای پلیس تا دستگیریهای کوری که اتفاق افتاده و اخراجهایی که حتا دامن افراد قانونی و دارای اقامت را هم گرفته است. اگر بخواهم شخصیتر کنم، دغدغهی فعلی من کارخانه است. مالکِ یکی از کارخانهها با توجه با جَو ضدمهاجری که ایجاد شده، فکر میکند میتواند به ما زور بگوید و با ترساندن ما از پلیس، اخراج و… ما را از کارخانه بیرون بیندازد. البته ما به هیچ وجه قصد تسلیمشدن نداریم؛ اما خُب، این توهمی است که جو موجود برایش ایجاد کرده است. ما کارخانهی مذکور را به مدت پنج سال اجاره کردهایم و همهی اجارهی پنج سال هم یکجا پیش پرداخت شده است. این کارخانه نو ساز است. سال گذشته زمانی که قرارداد اجاره را امضا کردیم فقط ساختمانش تکمیل شده بود. با پول ما که بهعنوان مبلغ رهن و پیش پرداخت اجاره پرداخت کردیم، کارخانه تجهیز شد و به بهرهبرداری رسید؛ اما حالا که کارخانه کامل راهاندازی شده است، مالک و خانودهاش سعی دارند کارخانه را از ما بگیرند. از آنجا که ما قصد خالیکردن نداریم، چند روز پیش پدر و برادر مالک پلیس آوردند، درحالیکه ما حضور نداشتیم همهی کارگران را بدون اینکه فرصت بدهند مدارکشان را نشان بدهند یا حتا لباس گرم و مناسب زمستان بپوشند دستگیر کرده و بردند. ما تا شب حتا نتوانستیم بفهمیم کارگران کجا هستند و کدام نهاد دستگیرشان کرده است. به مالک زنگ زدم جواب نداد. پدر و برادرش هم تهدید کردند که روز بدتر از این را سرتان میآوریم تا کارخانه را تحویل دهید. کارخانهیی که بابتش چندین میلیارد تومان گرفتهاند و چهار سال از مدت اجاره مانده است. لحن پدر و برادر مالک آنقدر بیشرفانه و تهدیدآمیز بود که من احتمال آدمربایی هم میدادم؛ چون کسانی که کارگران را برده بودند لباس شخصی داشتند و اصلاً معلوم نبود که پلیس باشند. ما در یکی از واحدهای تولید در یک استان دیگر بودیم و تا به این کارخانه رسیدیم شب شد. تا رسیدن ما، همسر مدیر تولید ما، همهی ستادها و کلانتریهای اطراف کارخانه را رفته بود تا متوجه شده بود که کارگران را پلیس گرفته و به اردوگاه عسکرآبادِ ورامین فرستادهاند. تا ساعت ده شب چند نفر از کارگران از اردوگاه برگشتند. تعدادی هم روز بعد آزاد شدند. یک نفر را که برگهی سرشماری داشت اخراج میکنند چون در اردوگاه برگهاش را پاره کردند و برای رد مرز شدن ثبتنامش کردند. یکی ازکارگران، آن صد میلیون تومانی که دولت خواسته بود را هم پرداخت کرده بود. من مدارک پرداختش را به اردوگاه فرستادم اما آن را قبول نکرده و مرد جوان را اخراج کردند. مسئول بررسی مدارک در اردوگاه گفته «دولت سرتان کلاه گذاشته است، این مدارک به درد نمیخورد!»
کارگرانی که برگشتهاند ترسیدهاند و دیگر نمیخواهند با ما کار کنند؛ چون برادر و مالک کارخانه روز تحویلدادن آنها به پلیس علاوه بر تحقیر، تهدیدشانکردهاند؛ با خانوادههایشان تماس گرفته آنها را نیز تهدید کرده که اگر اجازه بدهید فرزندان و همسرانتان آنجا کار کنند بلای خیلی بدتری سرشان میآوریم. الان چندین روز است که من و همسرم شبانهروز در این کارخانه هستیم و سعی میکنیم کارخانه را سر پا نگهداریم. روزی که پلیس آمده و کارگران را بردند سه تُن قارچ چیده نشد، روی بستر ماند و تبدیل به درجه سه شد. قیمت روز قارچ درجه سه پنجاه درصد از درجه یک کمتر بود. ما در آن روز دچار زیان زیادی شدیم.
موضوع دیگری که در یک سال گذشته با آن درگیر بودم تذکرهی پسرم بود. پسرم دانشجوست و باید ویزای دانشجویی بگیرد؛ لازمهی آن پاسپورت افغانستان است. برای گرفتن پاسپورت باید تذکره داشته باشد که ندارد. پسرم متولد ایران است و هر جای دیگر دنیا بود، ملیتاش با توجه به محل تولدش تعیین میشد؛ ولی خُب، فعلاً افغانستانی است در حالیکه هرگز در افغانستان نبوده و به هیچ مقصدی از ایران خارج نشده است. با توجه به اوضاع امنیتی افغانستان و حضور طالبان در آنجا، دلم راضی نمیشود پسرم را به افغانستان بفرستم. دنبال راهی بودم که غیر حضوری برایش تذکره بگیرم تا بتواند این پاسپورت را بگیرد و اقامتش دانشجویی شود و هر ترم(سمستر) تهدید به اخراج نشود. نشد و از هر دری وارد شدیم که بتوانیم این تذکره را بگیریم امکانش نبود؛ اما من پاسپورت دارم و هیچ مشکلی برای خروج از ایران و ورود مجدد به آن ندارم. قاعدتاً برای وارد شدن به افغانستان هم نباید مشکل داشته باشم. میتوانم بروم تهران، بلیت بگیرم و سوار هواپیما شده و دو ساعت بعد کابل باشم و فردایش کارهای اداری تذکرهی پسرم را انجام بدهم؛ اما بهعنوان یک زن اجازهی چنین کاری را ندارم. در کشور ما، مادر حقی نسبت به فرزندش ندارد و طالبان اصلاً اجازه نمیدهد که یک زن بدون محرم تردد کند. در اداراتش درخواست صدور چنین مدارکی بدهد و این برایم بسیار آزار دهنده است.
از یک وضعِ متشنج و فضای ستیز با مهاجرین در ایران یاد کردید. چه عواملی باعث شده است که این فضا به وجود بیاید و چه اندازه سیاستهای دولت در شکلدادن این فضا نقش داشته است؟
تسلط گروه تروریستی طالبان بر افغانستان باعث آوارهشدن تعداد زیادی از هموطنان ما شدند. افراد زیادی مجبور به ترک وطن شده و راه غربت در پیش گرفتند. به تَبع این اتفاق تعداد مهاجرین و پناهندگان افغانستانی در ایران هم افزایش یافتند. از طرفی ایران سالیان درازی است که درگیر مشکلات اقتصادی و تورم افسار گسیخته است. عموم مردم در پی یافتن دلایل واقعی و علمی این اتفاق نیستند بلکه اکثراً سعی میکنند مقصری برای مشکل موجود پیدا کنند؛ چه مقصری بهتر از ما! دیوار ما همیشه کوتاه بوده است. کسانی از این وضعیت استفاده کرده و با انتشار اخبار و شایعات منفی در مورد مهاجرین، احساسات عدهیی را برانگیخته و باعث ایجاد جو موجود و دشمنی بین دو ملت شدند. مسئولان نیز از مهاجرین و پناهندگان بهعنوان ابزاری برای انحراف افکار عمومی از مشکلات داخلی و اقتصادی استفاده میکنند. هیچ آمار و اطلاعات شفافی در مورد مهاجرین ارائه نمیکنند و گاهی بعضی از مسئولان به آمارهای مغرضانه خبرنگارانی که خود آتش بیار معرکه هستند استناد میکنند. همچنین، دولت و مسئولان واکنش مناسب و به موقع نسبت به موج مهاجرستیزی در فضای مجازی و واقعی نداشتند که این خود باعث فراگیر شدن این پدیدهی شوم شد و زندگی بسیاری از مهاجرین و پناهندگان را تحت تأثیر قرار داد.
گفته میشود در ایران همواره یک سیاست ضد مهاجر وجود دارد و این به نحوی درست است؛ اما چرا یک دولت از ظرفیت و نیروی این همه مهاجر به شکل درست و سازماندهیشده به نفعشان استفاد نکند که با ضدیت و هراسافگنی با آنان دامن بزند؟
چرا اتفاقاً نفع میبرد، ما نیروی کار ارزانی هستیم. کارفرمایان و تولیدکنندگان با پرداخت حقوق کم بدون هیچ بیمه و هیچ قانون حمایتی از این نیروی ارزان سود میبرند. این باعث کاهش بهای تمامشدهی کالاها و خدمات میشود. این کاهش هم به نفع مصرفکنندهی نهایی است و هم باعث بقای کسب و کارها میگردد و نیز به سود دولت است. همچنین مهاجرینی که دههها بهعنوان دیگری و شهروند درجهچندم در حاشیه نگهداشته شدهاند، ابزار خوبی برای انحراف افکار عمومی است.
شما سالهای سال است که در ایران زندگی میکنید، اگر کمی ملموستر و عینیتر بیان کنید تا به حال شخصاً در معرض اهانت و آزار میزبانانتان قرار گرفتهاید؟
بله به کرات. جدیدتریناش همین چند هفتهی پیش بود. پدر و برادر مالک کارخانهیی که در اجاره ماست، به دفتر ما آمده بودند و از ما خواستند که کارخانه را تخلیه کنیم. آنها هیچ پیشنهاد سازش یا جبران خسارت برای ۴ سالِ ماندهی اجاره نداشتند، با داد و فریاد سعی داشتند ما را بترسانند. زمانی که از آنها خواستم از دفترمان بروند و کارخانه را ترک کنند دست همسرم را گرفته کشیدند و گفتند: «از کارخونهی ما بروید بیرون وگرنه زنگ میزنیم ۱۱۰ بِیان شما رو ببرند!» روزهای قبلش هم به کارگرهای ما گفته بودند: «اگر نروید میدیم شما رو بندازند تو گونی!».
سال گذشته خواهرم بیمار شد و اول شب مجبور شدم ببرمش بیمارستان، زمانی که در صف داروخانه بیمارستان بودم زنی بی هیج دلیلی بهم فحاشی و توهین کرد. او ظاهر و پوششم را مسخره کرده و سعی داشت مرا تحقیر کند.
چند سال قبلتر هم روزی در سِلف دانشگاه، سه نفر مشغول خوردن ناهار بودیم، داشتیم صحبت میکردیم، یکی از آنها پرسید «مشهدی هستی؟» گفتم «نه. افغانیام.» او بدون هیچ حرف دیگری سینیاش را برداشت و رفت سر میز دیگری نشست. آن دیگری هم نگاهی به من کرد و بعد در سکوت ناهارمان را خوردیم. از این مثالها زیاد است.
در کل، مهاجر بودن در کشوری مثل ایران با چه دشواریهای همراه است؟
بعد از دههها زندگی در ایران همچنان خارجی و موقتی هستیم. مهم نیست چه خدماتی به کشور ارائه میکنیم. ما همیشه اتباع بیگانه هستیم. از حقوق شهروندی محرومیم و حتا حق داشتن سیمکارت را نداریم. ویزا و اقامت ما موقت و یکساله است که ممکن چندین سال تمدید هم نشود. این باعث محرومشدن از خدمات انگشتشماری میشود که بعضی از مهاجرین و پناهندگان گاهی دریافت میکنند. مثلاً وقتی کارتهای اقامت تمدید نمیشود بانکها هم خدمتی ارائه نمیکنند.
برگردیم به یکی دیگر از درگیری ذهنیتان و مشکلات و چالشهایی که برای زندگیتان ایجاد کرده است؛ یعنی طالبان. با آمدن طالبان چه چیزهایی را از دست دادید؟
من در دوران تحصیل برعکس بسیاری از همدورههایم که دنبال راهی برای مهاجرت بودند، دوست داشتم به افغانستان برگردم؛ دنبال راهی برای بازگشت با دستآوردی به افغانستان بودم. دلم میخواست حتماً کاری را شروع کنم. من عاشق تولید بودم و هستم و در جستوجوی چیزی بودم که بتوانم تولید کنم و رسیدم به زعفران. تولید زعفران را در ایران استارت زدم. دو سه سال کار کردم و از طریق صفحهی اینستاگرامم فروختم. برای افغانستانیهای خارج از ایران هم میفرستادم. مقدار کمی به هند ارسال کردم و قرار بود با یکی از دوستانم در هند هم کار کنیم. هدف نهایی این کار، یعنی تولید زعفران، تأسیس شرکت زعفران در هرات بود. این اصل آرزو و هدف من بود که برایش تلاش میکردم؛ اما آمدن طالبان و آن روزهای شومی که اتفاق افتاد، همهی نقشههایم را نقش بر آب کرد و رویاهایم را بر باد داد.
اگر کمی به عقب برگردیم، شما در دورِ اول حاکمیت طالبان مهاجر شدید. چه چیزی از آن دوران به یاد دارید؟
آمدن طالبان باعث شد تا از تحصیل محروم شوم. آخرین روزهایی که در منبر بودیم و درس میخواندیم، پیش ملای محل، الفبا، قران و کتاب شعر یاد میگرفتیم، را به یاد دارم. من کودک بودم و از دنیای کلانها خبر نداشتم؛ اما خوب به یاد دارم که چگونه دختران بزرگتر را اضطراب گرفته بودند و نگران بودند. آنها میگفتند طالبان دختران جوان و زیبا را با خود میبرند.
اواخر دههی هفتاد به ایران آمدیم. در مسیر از قندهار گذشتیم و مادرم مجبور شد چادر برقع بپوشد. زمانی که برای اولینبار در مسافرخانه، آن را پوشید برادرم که دو ساله بود از او ترسید و بغلش نمیرفت. همان سال پدرم موقع برگشت از ایران، در هرات توسط طالبان زندانی شده بود.
وقتی شنیدید که کابل یا در کل افغانستان سقوط کرده و به دست طالبان افتاده است. چه واکنشی داشتید؟
من اخبار جنگ را دنبال میکردم و به شدت نگران بودم. ترسیده بودم. زمانی که هرات سقوط کرد ته دلم خالی شد. بعد، زنجیروار شهرها یکی پس از دیگری به طالبان تحویل داده شد. من عاجزانه منتظر معجزه بودم. حتا تا آخرین لحظه، زمانی که تصاویر افراد این گروه وحشی از کاخ ریاست جمهوری پخش میشد، من دوست داشتم فکر کنم یکی از خودشان مثل فیلم «بازی تاج و تخت» بر علیهشان قیام کند! آخ از آن روزهای شوم.
روزی که اشرف غنی سوار هواپیما شد و رفت من سرِ کار بودم. جسمم در دفتر و پشت کامپیوتر بود؛ اما روحم و همهی وجودم در کابل بود. آخرین شهر، آخرین امید و آخرین سنگر. وقتی او سوار هواپیما شد، من سقوط کردم. همهی وجودم یخ کرد. من حتا توان خارجشدن از دفترم را نداشتم. همه رفتند و من تا ساعت ۹ شب در کارخانه و پشت میز و روی صندلیام ماندم. نمیتوانستم بلند شوم. کنترلی روی اشکهایم نداشتم. میدانستم تازه شروع تباهی و سیاهیمان است. میدانستم زنان به قعر تاریکی رانده خواهند شد. من آن روز نوشتم: «دیگر بعد از این منتظر تولید فصل بعدی سریال سرگذشت یک ندیمه نیستم؛ چون بعد از این زنان در افغانستان بدتر از آن را زندگی خواهند کرد.» ساعت ۹ شب من به زور، جنازهام را که مردهی متحرک شده بود از دفتر بیرون کشیدم. اشک امانم نمیداد. نمیتوانستم رانندگی کنم. مجبور شدم کنار خیابان پارک کنم. داشتم زار میزدم که دیدم مردی به شیشهی ماشین میزند. من صدایش را نمیشنیدم. چندین بار پرسیدم: «چی؟» تا متوجه شدم که میگوید: «حال تون خوبه؟ مشکلی پیش اومده؟ میتونم کمک تون کنم؟» ازش تشکر کردم و راه افتادم با اینکه از کارخانه تا به خانه، فاصلهیی نداشت؛ اما مدت زیادی طول کشید تا برسم. وقتی رسیدم همسرم در حیاط را باز کرد، به محض اینکه از ماشین پیاده شدم در آغوشش پناه گرفتم و میان هق هق گفتم: «تمام شد. همه چیز تمام شد». فردای آن روز نمیتوانستم صبحانه بخورم. احساس گناه و عذاب وجدان داشتم. به زنان و دخترانی فکر میکردم که باید در سیاهی مطلق زندگی میکردند در حالیکه من درخانهام در امنیت میتوانستم صبحانه بخورم. روزهای بعد از آن من یادم میرفت دارم به کجا میروم. گاهی میدیدم به جای رفتن به کارخانه به محل کار سابقم رسیدهام.
طالبان در همان دورهی نخست حاکمیتشان، با ممنوعیت، محدودیت و وضع قوانینی که زنان را از حقوق طبیعیشان محروم کنند، به میدان آمدند و اینبار نیز رسماً علیه زنان موضع گرفته و قوانین بسیار سختگیرانه وضع کردهاند و محدودیتها و ممنوعیتهای غیر قابل تصوری را اعمال میکنند. به نظرتان، این نوع نگاه به زنان و پایمال کردن حقوق طبیعی آنان، چه اندازه تحت تأثیر آموزههای بنیادگرایانهی اسلامی قرار دارد و چقدر متأثر از سنتهای مردسالارانهی قبیلهیی میباشد؟
این نوع نگاه به زنان و شیانگاری آنان قطعاً متأثر از آموزههای بنیادگرایی است؛ اما با مقایسه این گروه تروریستی با سایر گروههای بنیادگرا متوجه میشویم که طالبان بسیار زنستیزتر از سایر گروههای افراطی دینی است. در افغانستان و در بین تمام اقوام کشور زنان جایگاهی ندارند. زنان هرگز اندازهی مرد انسان دانسته نمیشوند! مردان مالک و صاحب اختیار زنان هستند. حتا فرزندان پسری زنان حق دارند آنها را کنترل کنند! زنان در بین همهی اقوام جزئی از اموال مرد محسوب شده و همیشه محتاج قیم دانسته میشود. طبق باورهای مردم، زنِ خوب زنی است که کور، کر و لال باشد؛ اما این نوع دیدگاه نسبت به زنان و جایگاه آنان در بین افغانها(پشتونها) بسیار شدیدتر است. اگر بقیه اقوام توصیه میکنند که زنان در خانه بمانند و در تصمیمهای جمعی و سیاسی نقشی نگیرند گروه تروریستی طالبان با تبدیلکردن دیدگاهای زنستیزانه و باورهای پشتونوالی به قانون، زنان را در خانهها زندانی کرده و در صورت سرپیچی به سختی مجازات میکند. ممکن است سرپیچی از قوانین واپسگرایانهی طالبان برای زنان حتا خطر سنگسار را هم در پیداشته باشد. طالبان با وضع قوانین زنستیز سعی دارند رویای دیرینهی مردان افغانستانی، خصوصاً افغانها(پشتونها) را به حقیقت تبدیل کرده و زنان را کر، کور و لال کنند. به همین منظور است که زنان از تمام فضاهای عموی حذف شده، قفسی چون برقع که جُوالی برای تحقیر زن است، بر بدنش میکشند و حتا از صحبت با یکدیگر نیز منع میشوند.
آیا تا به حال به رژیم امارت اسلامی اعتراض کردهاید و این اعتراضتان را چگونه و به چه شکل نشان دادهاید؟
من همیشه معترض وضعیت موجود بودم، هستم و خواهم بود. چه قبل از طالبان، چه در دوران طالبان، که سیاهترین دوران تاریخمان را میگذرانیم و حتا بعد از آن، بنده بهعنوان یک کنشکر زن و مدافع حقوق زنان همیشه معترض خواهم بود. من از همان روزهایی که زمزمهی برگشت طالبان بود، معترضشان بودم و کاملاً علنی با آنان مخالفت کردم و همیشه بر ضدشان نوشتهام و به مسیرم ادامه میدهم. من همیشه از طالبان بهعنوان گروه تروریستی یاد میکنم و با عبارت امارت اسلامی که شما در سوالتان به کار بردید مخالفم و معتقدم آنها در حد حکومت با هیچ عنوانی نیستند. امیدوارم هرگز موفق به تشکیل حکومت به طور کامل نشوند. من برای ضدیت با آنان مینویسم؛ اما به نظرم نوعی زندگی من خودش کنشی بر ضد طالبان است؛ من بهعنوان زن، در خانه نمینشینم، برقع نمیپوشم و بقیه زنان را هم به بودن در اجتماع، نقش گرفتن در آن و همچنین اشغال فضا تشویق میکنم و به جنگ طالبان میروم. من آن بیرون هستم، برای استقلال و موفقیت شغلی تلاش میکنم. تا جایی که بتوانم به بقیهی زنان در این زمینه کمک میکنم؛ اگر بتوانم زمینه را فراهم میکنم تا آنها بتوانند در اجتماع حضور داشته باشند و تحصیل و کار کنند و بهعنوان یک زن در جامعه و فضای عمومی فعالیت داشته باشند.
به نظرتان طالبان چه آسیبهای ویرانکنندهیی را به امروز و آیندهی افغانستان وارد میکنند؟
طالبان مهلکترین سمی است که به جامعهی ما تزریق شده. این گروه تروریستی یک غدهی سرطانی است و هر روز بیش از روز قبل به بخشهای مختلف جامعه آسیب وارد میکند. در حال حاضر طالبان با حذف زنان از فضای عمومی، آموزشی، اشتغال و… کشور و جامعه را از نصف استعداد و ظرفیتهای بالقوهی آن محروم کرده است. درحالی که در بقیهی دنیا زنان و مردان دوشادوش هم در حال ساختن کشور، آینده و زندگی خود هستند. به لطف یک گروه عقبمانده، فکر و ذکر مردان ما شده است کنترل زنان و بدنشان. در مقابل، همهی توان زنان صرف مبارزه با این نگاه و سلطه مردان میشود. بخش عمدهی از زنان هم تسلیم وضع موجود شده و تبدیل به دستگاه تولید مثل، کلفت خانه شوهر یا پدر و همچنین بردهی جنسی مردان شدهاند.
آسیب دیگری که طالبان به کشور و نسل آینده وارد میکنند تربیت یک نسل بنیادگرا با آموزههای افراطی دینی و قوانین پشتونوالی است. وزارت معارف طالبان با تغییر کتب درسی و گنجاندن مفاهیم مورد نظر خود به آن، هماکنون درحال ویرانکردنِ روان و ذهن کودکان ما هستند تا بر آن ویرانهها پایههای ظلم، نفرت، بیرحمی، آدمکشی، دیگریستیزی و زنستیزی را بکارند.
……………..
* گلاندام صفری در سال ۱۳۶۷ در ولسوالی شهرستان ولایت دایکندی به دنیا آمده است. با تحولات دههی هفتاد و به حاکمیترسیدن طالبان، گلاندام همراه خانواده به ایران مهاجر شد و در آنجا، تحصیلات رسمیاش را در چهارده سالگی با نهضت سوادآموزی آغاز کرده و در اواخر دههی نود، از دانشگاه علامهطباطبایی تهران در رشته مدیریت صنعتی به درجهی کارشناسی (لیسانس) فارغالتحصیل شده است.
گلاندام صفری، یک زن کارآفرین است؛ چندسالی زعفران پرورش میداد که با آمدن طالبان همه نقشههایش نقش بر آب میشود. مدتی حسابدار بوده و حالا نیز با همسرش مشغول تولید و پرورش قارچ است. خانم صفری، علاقهمندی زیاد به سفر و طبیعتگردی دارد و نوشتن از حقوق زنان و مهاجرین از موضوعاتی است که همیشه به آن میپردازد.