نویسنده: سائمه سلطانی
دین، بهویژه اسلام، بهعنوان یکی از مهمترین نهادهای اجتماعی و سیاسی، تأثیر عمیق و پیچیدهیی بر تحولات حقوقی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی داشته است. در بسیاری موارد، این تأثیر بهجای تقویت عدالت و آزادی، سبب تقویت ساختارهای نابرابر و مانعتراشی در مسیر مبارزه با بیعدالتی و نقض حقوق بشر شده است.
افغانستان نمونهی بارزی از جامعهیی است که طی دهههای اخیر تحت فشار بیعدالتی، فقر، جنگ، استعمار، استبداد و سرکوب تمامیتخواهانهی گروههایی چون طالبان و شبکهی حقانی قرار گرفته است. این شرایط بحرانی، که با پدیدههایی نظیر خودکشی، قتلهای خانوادگی، سنگسار، اعدامهای حکومتی و مهاجرتهای گسترده همراه است، نشاندهندهی عمق فاجعهی اجتماعی و اقتصادی در این کشور است. با این حال، واکنش جامعه به این بحرانها، بهجای شکلگیری مقاومت جمعی و بازخواست از حاکمان، اغلب به پناهبردن به دعا، نذر و توبه محدود شده است.
چنین باورهایی که ستم، فقر و بیعدالتی را نتیجهی گناهان فردی یا جمعی میدانند، بستر مناسبی برای بقای حکومتهای استبدادی فراهم میکنند. این نوع نگاه، به حاکمان مذهبی فرصت میدهد که سیاستها و اقدامات خود را ارادهی الهی جلوه دهند و هرگونه مقاومت را گناه یا مخالفت با خداوند معرفی کنند. در نتیجهی این رویکرد، انفعال اجتماعی افزایش مییابد و جامعه از تشکیل حرکتهای جمعی برای تغییر وضعیت موجود بازمیماند. برای مثال، فقر بهجای آنکه بهعنوان معضلی ساختاری ریشه در نظام اقتصادی و سیاسی حاکم شناخته شود، بهعنوان آزمون الهی یا نتیجهی نافرمانی دینی تعبیر میشود و به همین ترتیب، تبعیض و خشونت علیه زنان و اقلیتهای جنسیتی بهعنوان احکام الهی غیرقابل تغییر معرفی میشوند. در چنین شرایطی، هرگونه تلاش برای تغییر این وضعیت، نهتنها به چالش با حکومت که به چالش با ارادهی الهی تعبیر شده و با سرکوب شدید مواجه میشود. نمونهی بارز این مسأله، برخورد وحشیانهی طالبان با خیزشهای زنان عدالتخواه است که با تجاوز، شکنجه و قتل پاسخ داده میشود.
سه باور اصلی، عامل تداوم این انفعال اجتماعی در جوامع مذهبی است:
۱. اعتقاد به اینکه وضعیت موجود ارادهی خداوند است و تغییر آن تنها با خواست الهی ممکن میشود.
۲. باور به اینکه مشکلات فعلی نتیجهی گناهان مردم است و راهحل آن بازگشت به دین، توبه و انجام فرایض مذهبی است.
۳. نگاه به فقر، خشونت و بیعدالتی بهعنوان آزمون الهی که صبر و تحمل در برابر آن، پاداش اخروی به همراه دارد.
این باورها مانع درک رابطه میان بحرانهای اجتماعی با ساختارهای اقتصادی و سیاسی میشوند و جامعه را از مبارزه برای تغییر بازمیدارند. حکومتهای مذهبی از این باورها برای مشروعیتبخشی به اقدامات خود استفاده میکنند و هر نوع مخالفت را بهعنوان دشمنی با خداوند سرکوب میکنند.
در چنین شرایطی، تأکید بر سکولاریسم و تفکیک دین از سیاست بهعنوان یک راهکار اساسی برای مقابله با این باورها و ایجاد تغییرات بنیادین در جامعه مطرح میشود. سکولاریسم میتواند کمک کند تا جامعه از انفعال خارج شده و بهجای پذیرش وضعیت موجود بهعنوان تقدیر الهی، برای دستیابی به عدالت و حقوق خود اقدام کند.