جایگاه زنان افغانستان در دوران سلطهی طالبان، از سوژهی آزاد انسانی به ابژهی ایدئولوژیک تقلیل یافتهاند؛ ابژهیی که در خدمت بازتولید خشونت، سلطه و توجیه نظم موجود قرار گرفته است. این زنان، که هستیشان به زیر سایهی سنگین سنتگرایی ایدئولوژیک فروکوفته شده، قربانیان عقل ابزاریاند؛ عقلی که نه به ارزشهای انسانی، بلکه به کارکردگرایی صرف و حفظ مناسبات قدرت اولویت داده است. در این نظم هژمونیک، بدن زن به میدان جنگی بدل شده که در آن، ایدئولوژی طالبان بهوسیلهی کنترل بر حق زایمان و محدودیت بر آموزش و اشتغال، نظام سرکوب را بر دوش زنان بنا نهاده است.
این صحنهی هولناک، زن افغانستان را بر تخت زایمان تصویر میکند؛ زنی که درد او نه تنها جسمانی، بلکه نمادی از زخمهای عمیقتر ساختاری است. بدن او، که بهجای ابزاری برای حیات، وسیلهیی برای بازتولید خشونت ایدئولوژیک شده است، به تئاتری بیرحمانه تبدیل گشته که مردان آن، با چهرههایی سرد و خالی از همدلی، نقش حاکمان بیچونوچرا را ایفا میکنند. این تصویر، نه روایتی از یک لحظهی منفرد، بلکه بازنمایی از شبکهی پیچیده است که هدفش بازتولید سلسلهمراتب جنسیتی، مشروعیتبخشی به سلطه، و طبیعی جلوهدادن بیعدالتی است.
از منظر نظریهی انتقادی مکتب فرانکفورت، این منطق سرکوبگرانه، محصول عقل ابزاری است؛ عقلی که ابزار را بر هدف تقدم میدهد و ارزشهای انسانی را در قربانگاه سودمندی و کنترل قربانی میکند. طالبان، با ادعای بازگشت به سنت، خشونت خود را در لفافهی دین و فرهنگ پیچیدهاند، اما این سنتگرایی چیزی جز چرخشی واپسگرایانه برای تثبیت قدرت نیست. بدن زن در این منظومه، به ساحتی از تقابل تبدیل شده است؛ جایی که حق زیستن، زاییدن، و اندیشیدن در چنگال قواعدی خفقانآور نابود میشود.
با این وجود، همانگونه که هورکهایمر و آدورنو هشدار میدهند، نقد نباید در سطح توصیف بماند؛ چرا که در این صورت، خود به بخشی از نظم موجود بدل میشود. نقد، اگر به سمت رهایی سوق نیابد، بیاثر و سطحی خواهد ماند. زنان افغانستان، که از عرصههای عمومی به حاشیه رانده شدهاند، اینک در همان حاشیهها، هستههایی از مقاومت و ایستادگی را میآفرینند. این مقاومت، نهتنها یک واکنش به سرکوب، بلکه جنبشی برای بازتعریف هویت، حق و آینده است. آنان با صداهای خاموششدهی خود، جهانیان را به پاسخگویی و اقدام فرا میخوانند.
زایش در زنجیر، استعارهیی از امید در دل تاریکی است. این تصویر، بهرغم تمام خشونت و سرکوب، حامل پیامی از ایستادگی است: جایی که زن افغانستانی، در عین درد و خشم، چراغ مقاومت را روشن نگه میدارد. این مقاومت، دعوتی است به جهانیان؛ برای آنکه نه تنها تماشاگر، بلکه عاملان تغییر باشند. هر نقدی که در این راستا شکل گیرد، باید به عملی سیاسی بدل شود؛ چرا که تنها در عمل است که نقد میتواند رهاییبخش باشد.
زنان افغانستان، با همهی زخمها و زنجیرها، نماد ایستادگی در برابر نظمی هستند که بدن، هویت، و هستی آنان را هدف گرفته است. در این ایستادگی، آنان جهان را به بازاندیشی و بازآفرینی فرامیخوانند؛ جهانی که در آن، عدالت جایگزین سلطه، و انسانیت جایگزین خشونت خواهد شد.