ضیا کوهی
این مقاله در سه بخش نشر خواهد شد.
فمینیسم به عنوان یک نظریه و جنبش اجتماعی، به دفاع از حقوق زنان در عرصه سیاست، اجتماع و دانش روی چندین مولفه اساسی که بنمایه آن را تشکیل میدهد استوار است. این جنبش تاثیر جدی بر روی وضعیت زنان جهان داشته است. این نظریه، به صورت رسمی در محافل فکری و فلسفی غرب مطرح گردید. اگرچند، تقسیمبندی مکاتب و نحلههای فکری به شرقی و غربی به معنای محدودسازی آن در حوزه جغرافیایی مشخص نیست. زیرا نظریات علمی، اندیشههای فلسفی و دینی مرز نمیشناسند. طوری که مسیحیت از بیت اللحم تا سدنی، نیویورک و بن؛ اسلام از مکه تا کابل، کوالالامپور و بوسنیا؛ مارکسیسم از ترییر آلمان، تا افغانستان، پکن، دهلی و کیوبا و مقولات عشر ارسطو از آتن تا الاظهر، قم و نجف گسترش یافتند. حتا در کشورهای مقصد، طرفداران بیشتر نسبت به کشورهای مبداء دارند.
فمینیسم نیز به مثابه یک نظریه و گفتمان سیاسی-اجتماعی، محدود در مرزهای جغرافیایی مرحله نضجگیریاش باقی نمانده است. اکنون قاصدک این نظریه در پشت دروزاههای هر شهر و خانه آواز برابری را فریاد میزند. این قاصدک، از میان امواج طوفانی ستم و نابرابری جان سالم بدر برده است. برای ما، امر محال است که با نفرت پراکنی آن را لگدمال و فریادش را خاموش کنیم. حتا چشم و گوش خود را ببندیم این فریاد خاموش نمیشود. بهتر است که دروازهها را بگشاییم و در پیفهم پیام این قاصدک باشیم.
متاسفانه در حوزه فرهنگی و اسلامی ما، قبل از اینکه نظریات اجتماعی درک و فهم شود نسخ و ابطال میشود. نسبت به هر نظریه، مبتنی بر تئوری توطئه نگاه میکنیم. به این تصور هستیم که این نظریات جدید اجتماعی و علمی درپی برافکندن و ویران کردن بنیادهای مذهبی و فرهنگی ما اند. در حالیکه این تصور، افراد جامعه را از اندیشه و تفکر محروم میسازد.
طرح نظریه فمینیسم، مثل دیگر نظریات علمی-اجتماعی مبتنی بر حل مسائل است. شکلگیری این نظریه حکایتگر جایگاه و منزلت اجتماعی نازل زنان در غرب، قبل از شکلگیری این نظریه است. حتا در سالهای موج اول فمینیسم، زنان آن منزلت اجتماعی را که امروز در غرب دارند نداشتند. هدف از طرح تئوری فمینیسم حل مساله نابرابری و ستم بر زنان میباشد.
فمینیسم در کشورهای مختلف، تاریخ مشخص خود را دارد. آگاهی فمینیستی همزاد با رنسانس در غرب است. به صورت رسمی، مری ولستون کرافت (۱۷۵۹-۱۷۹۷) اولین کتاب تحت عنوان «احقاق حقوق زنان» را در سال (۱۷۹۲) منتشر کرد. در این کتاب ادبیات فمینیستی و طرفداری از حقوق زنان مطرح شده است. این کتاب درپی توضیح حقوق برابر زنان با مردان است. به گونه مشخص «در پاسخ به کسانی است که تحصیلات و آموزش را حق زنان نمیدانستند». این کتاب دقیقا در وضعیت مشابه به وضعیت امروز زنان و دختران افغانستان نوشته شده است.
بعد از نشر کتاب احقاق حقوق زنان، فمینیسم وارد محافل اکادمیک و علمی شد. البته تا هنوز، نظریه فمینسیم به عنوان یک نظریه مستقل وارد حوزه علوم نشده است. در نظریات اجتماعی، ما با نظریه مستقل فمینیستی سروکار نداریم. بلکه فمیسنیسم به صورت فرعی در کنار دیگر نظریات اجتماعی و سیاسی مطرح میشود. این نظریات عبارتند از؛ سوسیال فمینیسم، لیبرال فمینیسم، رادیکال فمینیسم و مارکسیسم فمینیسم.
اختلاف این رویکردها بر اساس اختلاف نظریاتی میباشد که فمینیسم وابسته به آن است. اما نقطه مشترک همهای نظریات فمینیستی این است که؛ زنان مورد تبعیض قرار دارند، از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند و نسبت به وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زنان باید اعتراض کرد.
محورهای اساسی فمینیسم
نظریات فمینیستی، باوجود اختلافات که در میانشان وجود دارد. اما چند محور اساسی و مشترک، گفتمان فمینیستی را تشکیل میدهند. در واقع فمینیسم روی این مولفهها استوار است و جانمایه مباحث آن را شامل میشوند.
اختیار زن نسبت به بدن و هستیاش: قبل از آغاز گفتمان فمینیستی، زنان نسبت به بدنشان تملک نداشتند، وجود زن فرع بر وجود مرد بود. بدن زن در اختیار مردان قرار داشت، این مردان بودند که تصمیم میگرفتند از بدن زن چگونه استفاده کنند. حتا مرگ و زندگی زنان بر اساس مصلحت مردان و سوء استفادههای جنسی از زنان امر رایج و عرف جا افتاده بود.
بعد از ظهور فمینیسم و قدرتگیری جنبشهای دفاع از حقوق زنان، زنان توانستند بر بدن و هستیشان مالکیت پیدا کنند. اکنون زنان خودشان اختیار دارند که در مورد بدن و هستیشان چگونه تصمیم بگیرند.
تبدیلکردن وضعیت زنان به مسئله اجتماعی و سیاسی: قبل از طرح نظریه فمینیسم، وضعیت نابسامان و منزلت پایین زنان در اجتماع، سیاست و حتا در خانواده قابل درک نبود. نسبت به این وضعیت، نه مردان و نه خود زنان حساسیت نداشتند. گفتمان فمینیستی، اولین کاری را که انجام داد، این بود که وضعیت نابسامان و نابرابر زنان را تبدیل به مسئله اجتماعی و سیاسی کرد. جایگاه پایین زنان، در اجتماع تبدیل به مسئلهای اجتماعی شد و مورد پرسش و انتقاد قرار گرفت. عدم مشارکت سیاسی و محرومیت زنان از حق رأی تبدیل به مسئله اجتماعی شد. ذهن صاحبان اندیشه و سیاست مداران را به خود جلب کرد و آنان در جستجوی حل مسئله شدند. که نتیجه آن دسترسی زنان به حق رأی بود.
ادامه دارد