تیلور سوئیفت بانوی آوازخوان آمریکایی، متولد سال ۱۹۸۹ میلادی است. او دقیقاً در سالی متولد شده است که در افغانستان یک نظام با گرایشهای سوسیالیستی آخرین نفسهای خود را میکشید. از سویدیگر، در همان دهه ما شاهد زندانی شدن «آبی میرزا» و تیر باران شدن سرور سرخوش در هزارهجات استیم. در سمت شمال افغانستان نیز «بنگیچه تاشقرغانی» توسط گروههای اسلامگرا به گلوله بسته میشود. در مدت کمی قبل از او، احمد ظاهر نیز در یک حادثهی مشکوک در دامنهی هندوکش کشته شده بود.
خانم سوئیفت که در آمریکا بود، توانست از طریق موسیقی، بعد از ۳۴ سال، صاحب ۱.۱ ملیارد دالر شود. او هم به هنر رسید و هم به پول.
اما در اینجا، در سرزمین مورد تهاجم و هجمهای به نام افغانستان، هنرمندان و نوازندگان نهتنها که نانی برای خوردن ندارند و فرصتی برای پول بهدستآوردن؛ بلکه به جرم نواختن موزیک و آوازخوانی، سرکوب و شکنجه میشوند. گاهاً سرنوشتشان به تیربارانشدن و سلاخیشدن منجر میشود.
آدمها به لحاظ جوهر انسانی با همدیگر برابر اند. اما فرهنگها، هنجارها و ارزشها باعث میشود که یک انسان بتواند استعداد و توانایی بالقوهی خویش را رشد دهد و تبدیل به تیلور سوئیفت شود. افراد دیگری، به دلیل فرهنگ و ارزشهای بدوی و مذهبی نتواند از استعداد و تواناییهای خویش استفاده کنند. در بسا موارد به جرم بکارگیری از تواناییهایشان سرکوب و نابود شوند.
در افغانستان آوازخوانی ریشههای عمیق دارد. افغانستان را میتوان گفت خانهای شعر، عرفان و موسیقی است. موسیقی در تمام بافتارهای اجتماعی این سرزمین تنیده است. اما تندروان اسلامی و دینی از همان اوایل حضورشان در این سرزمین، در ستیزه با موسیقی قرار گرفتند، اقدام به سرکوب نوازندگان و موسیقی سرایان کردند.
تنوع موسیقی در افغانستان
هنر موسیقی و آوازخوانی در افغانستان متنوع و دارای سبکهای مختلف است. موسیقی و آوازخوانی حوزهی کابل سبک و سیاق هندی دارد. زیرا در گذشته آئینهای شبه قارهی هند در این جا حاکم بوده است. استاد ناشناس، مهوش و سرآهنگ و … پیشتازان این سبک اند.
موسیقی و آوازخوانی حوزهی شمال مانند؛ بدخشان و تخار و بغلان، شنونده را به خجند، مرو و عشق آباد مسافر میسازد. موسی شاهین و نجیب کشمی و … به همین سبک آواز میخوانند.
دمبوره و غیچک سیاق خاصی خود را دارد و فقط در هزارجات گیرافتاده است. دمبورهای هزارگی، شنونده را در هیچ گوشهای از گیتی پرتاب نمیکند. این کیفیت شاید حکایت از بومیبودن آن میکند. برعکس در هر گوشهای از گیتی که دمبورهی هزارگی را بشنویم به کوها و تپههای وحشی هزارهجات پرتاب میشویم. البته این حالت، ممکن به دلیل قدرت تداعی معانی باشد که در موسیقی نهفته است. داوود سرخوش، صفدر توکلی، سید انور آزاد، آبه میرزا و … نمایندگان این سبکاند.
موسیقی و آوازخوانی حوزهی هرات، بادغیس، غور، نیمروز و فراه برای شنونده یک احساس ناب را به ارمغان میآورد. روان شنونده را تحریک و تشویق میکند که رفتار مهرورزانه داشته باشد. صدای محمد رفیق کریمی خوانندهی نابینا که در این اواخر در رسانههای اجتماعی دستبهدست میشود یک نمونهی عالی برای این ادعا است.
موسیقی و آواز خوانی حوزهی جنوب و جنوب شرق نیز متاثر از موسیقی شبه قارهی هند است. البته روح موسیقایی این گروه انسانی به شدت توسط فرهنگ آمیخته با ارزشهای مذهبی و قبیلوی سرکوب شده است. نجات دادن این روح جمعی موسیقایی به شدت دشوار و سخت است.
تایخ و انقلاب موسیقی در افغانستان
تاریخ موسیقی و آوازخوانی در افغانستان، برابر با ساکن شدن اولین گروهای انسانی در این سرزمین است. تمدن چند فرهنگی پیش از اسلام انواع هنر و موسیقی را در خود پرورش داده بود. اما با تهاجم اعراب و حاکمیت فرهنگ اسلامی در این سرزمین، موسیقی نتوانست سیر تکاملیاش را بپیماید. زیرا اسلامگرایان همواره موسیقی و حس موسیقایی را سرکوب کردند. البته با تمام این سرکوبها موسیقی سرایان و نوازندگان گاهی در حاشیه و گاهی در متن اجتماع، توانستند موسیقی را زنده نگهداشته و از مرگ همیشگی آن جلوگیری کنند. این نوازندگان عموماً مردان بودند. زیرا در فرهنگ اسلامی برای زنان به هیچوجه اجازهی آوازخوانی و خنیاگری داده نشده است.
در تاریخ افغانستان، اولین انقلاب موزیکال در سال ۱۳۲۹ خورشیدی اتفاق افتاد. این انقلاب با حضور زنان در هنر موسیقی به وقوع پیوست. در اواخر ماه حوت ۱۳۲۹، برای اولین بار خدیجه ضیایی با اسم مستعار «میرمن پروین» در رادیو افغانستان آواز خواند. این اتفاق در تاریخ هنر و موسیقی افغانستان یک نقطه عطف است. بعد از آن تاریخ، زنان زیاد وارد عرصهی موسیقی شدند و تابوی خطرناک دیانت را شکستاندند. این بانوان عبارتند از؛ مهوش، پرستو، ژیلا، رخشانه، قمر گل، نغمه، آبه میرزا و نسل جدید بانوان موسیقیسرا و آوازخوان.
هر دو قشر زنان و مردان موسیقینواز و آوازخوان با ممانعتها و تهدیدهای جدی از سوی نیروهای مذهبی و افراط گرا مواجه بودند. اما مشکلات زنان آوازخوان مضاعف بود. از یک طرف، زنبودن در جامعه پدرسالار افغانستان باعث محدودیت و محرومیت است و از سوی دیگر، نواختن موزیک و خواندن ترانه، بر اساس شریعت اسلامی و عرفهای متأثر از نگرش اسلامی حرام است.
از سال ۱۳۲۹ تا ۱۳۷۱، دولتهای افغانستان چه شاهی مطلقه و چه جمهوری و جمهوری سوسیالیستی از هنر موسیقی حمایت کردند. زنان و مردان آوازخوان بدون ترس و تهدید ، حد اقل در کلان شهرها میتوانستند بخوانند و هنرنمایی کنند. (حزب خلق مرکز را به نام «هنر خلق» ایجاد کرد که در عرصه موسیقی و تشویق هنرمندان فعالیت میکرد). اما در قریهها وضعیت فرق میکرد. نسبت به موسیقی نگاه منفی وجود داشت. در هزاره جات دمبوره نوازان را شلاق میزدند. حتا اگر در خانهای دمبوره نواخته میشد و یکی از اعضای خانه، دچار مریضی میشد، آن مریضی را به بدشگونی دمبوره نسبت میدادند.
در سال ۱۳۷۱ خورشیدی، وقتیکه مجاهدین پیروز شدند و به تعقیب آنها طالبان مجاهد بر سکوی قدرت قرار گرفتند، موسیقی و آوازخوانی در ردیف جرمهای قرار داده شد که مجازات آن شلاق، زندان و گاهاً کشته شدن بود. این وضعیت تقریباً ده سال، در زیر سیطرهی مجاهدین و طالبان طول کشید. در آن ده سال، شمار از هنرمندان افغانستان را ترک کردند و شماری دیگر اسباب و آلات موسیقی را یا پنهان کردند و یا شکستاندند.
در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، تروریسم تا نیورک رسید و آمریکاییها از طرف دستپرودههای خود مورد حمله قرار گرفت. بنابر آن، آمریکاییها در ظرف یک هفته طالبان را از افغانستان بیرون راندند. افغانستان یکبار دیگر به صورت موقت جان تازه گرفت و یک نظام سیاسی نئولیبرال به قدرت رسید. در چنین فضایی نسبتاً دموکراتیک، هنر و موسیقی از حاشیه به متن آمد.
از جمله در بیست سال جمهوریت، برنامهی ستاره افغان که از طریق تلویزیون طلوع راه اندازی میشد (هرچند رویکرد تجارتی و سرمایهداری داشت)، اما در رشد موسیقی کمک زیاد کرد. جوانان زیاد به شمول دختران و پسران در این برنامه، به رویای ستاره شدن شرکت میکردند.
وضعیت کنونی موسیقی در افغانستان
۲۴ اسد ۱۴۰۰ برای مردم افغانستان یک روز شوم بود. زیرا گروه طالبان که با تمام مظاهر تمدن و هنر خصومت و دشمنی عجیب دارد بر سرنوشت افغانستان مسلط گردید. در این روز آخرین روزنههای امید به روی مردم افغانستان مسدود گردید. همهی اقشار جامعه امید و آرزوهای رنگینشان را از دست دادند. در این میان، موسیقیسرایان و آوازخوانان بیشتر از همه آسیب دیدند. شماری از آنان آواره شدند، شماری زندانی و کشته. شمار دیگر، به دلیل تهدیدات وجودی کشنده، ابزار و آلات موسیقی را کنار گذاشته و از این هنر ناب دست کشیدند.
دویچهوله فارسی در یک گزارشی به تاریخ (۲۳ اسد ۱۴۰۱)، در مورد وضعیت موسیقیسرایان پرداخته است. نعمت الله هاشمی مسئول اتحادیه هنرمندان موسیقی در هرات، در مصاحبهای ابراز داشته است که در مجموع یکهزار و ۷۰ هنرمند موسیقی در اتحادیه هنرمندان موسیقی در هرات ثبت بودند. از این میان ۶۵ درصد آنان از موسیقی دست کشیدند. یا مهاجرت کردند و یا به کارهای چون ریکشاوانی، کراچیوانی و دستفروشی روی آوردند.
آصفه حبیبی یکی از موسیقیسرایان در هرات اظهار داشته است که به دلیل ممنوعیت طالبان هنر موسیقی را کنار گذاشته و با وضعیت بد اقتصادی و روانی مواجه است. نجیب الله یکی از موسیقیسرایان در قندهار نیز ابراز داشته است که با آمدن طالبان، دیگر آواز نمیخواند و طبله نمیزند. اما بیان کرده است که در وضعیت بد اقتصادی به سر میبرد.
طالبان از آغاز سلطه شان در افغانستان، تا آخرین توان برای حذف، توهین و تحقیر موسیقیسرایان و آوازخوانان تلاش کردند. برای اثبات قضیه به چند مورد اشاره میشود.
وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان، به تاریخ (۲۷ سرطان ۱۴۰۲) اعلان کرد که در چندین ولایت به شمول کابل، ابزار و آلات موسیقی را جمع آوری کرده و آتشزدند. همچنان برای مردم دستور داد که از شنیدن موسیقی پرهیز کنند. در صورت تخلف با برخورد قانونی مواجه خواهند شد. طالبان، ادعا دارند که این کار شان مطابق با دستور شریعت اسلامی است.
همچنان، این وزارت، در اوایل برج سنبله ۱۴۰۲، شش تن را در ولایت بلخ به جرم شنیدن موسیقی در یک محفل خانوادگی بازداشت و زندانی کردند.
در یک اقدام دیگر، منسوبین محلی گروه طالبان در ولایت هلمند، در برج عقرب ۱۴۰۲، صدها قطعه ابزار و آلات موسیقی را به آتش کشیدند. آنها گفتند که آن ابزار و سایل موسیقی را به مدت یکونیم سال جمعآوری کرده بودند.
گروه طالبان، به تاریخ (۷ سنبله ۱۴۰۰) در روزهای اول حاکمیت شان، فواد اندرابی یک تن از آوازخوانان محلی را در ولایت بغلان به قتل رساندند.
همچنان، به تاریخ (۱۵ جوزا ۱۴۰۲)، مسلم نورستانی یک تن از آوازخوانان محلی همراه با برادرش در ولسوالی مندول ولایت نورستان به ضرب گلوله به قتل رسیدند. طالبان در این مورد سکوت کردند. اما بدون شک افراد طالبان در این قضیه دست داشتند.
رسانه دویچهوله فارسی به تاریخ (۲۸ جدی ۱۴۰۱) در یک گزارش از وضعیت موسیقیسرایان و آوازخوانان در ولایت بامیان و دایکندی پرده برداشت. در این گزارش ناصر سروش مسوول گروه موسیقی صلصال در ولایت بامیان ابراز داشته است که تمام ابزار و آلات موسیقی وی چپاول و به آتش کشیده شده و خودش نیز در خفا زندگی میکند.
سلیمه فاضلی، یک تن از بانوان موسیقیسرای در ولایت دایکندی، ابراز داشته است که وی نیز به دلیل تهدید طالبان با دنیای موسیقی قطع ارتباط کرده و با تهدیدات جدی مواجه است. همچنان فرشته فرخی، بانوی آوازخوان در ولایت بامیان گفته است که بعد از سلطه طالبان، او دیگر دست به ابراز موسیقی نزده و ترانهای را به زبان نیاورده است. او از ترس طالبان، بامیان را ترک و در یکی از ولایتهای دیگر در خفا زندگی میکند.
به تاریخ (۲۱ حوت ۱۴۰۱)، سرتاج یک تن از آوازخوانان محلی در ولایت ننگرهار به علت مشکلات اقتصادی با شلیک گلوله به زندگیاش پایان بخشید.
به تاریخ (۵ دلو ۱۴۰۱) گروه طالبان، موسی شاهین یک تن از آوازخوانان محلی ولایت پنجشیر را برای دومین بار دستگیر و زندانی کرد.
به تاریخ (۲۳ ثور ۱۴۰۲)، گروه طالبان در ولایت ننگرهار، خوش نصیب یکی از آوازخوانان محلی را بازداشت کرد.
در اواسط برج حوت ۱۴۰۰، ویدیویی در شبکههای مجازی نشر شد و نشان میداد که طالبان در ولایت کنر، شماری از موسیقیسرایان و آوازخوانان را دستگیر و ابزار و آلات موسیقی را به گردن آنها آویزان کرده و در جادههای شهر میگردانند.
اکنون، شمار زیاد از آوازخوانان و موسیقیسرایان محلی که در افغانستان باقی ماندهاند در گمنامی به سر میبرند و با تهدیدات خطرناک مواجه اند. اگر در مورد وضعیت این هنرمندان یک تحقیق دقیق شود، موارد بسیار غمانگیز و دردآور، علنی و افشا خواهد شد. به صورت نمونه؛ امان لعلی، حسین سینا و شاهرخ از جمله موسیقیسرایان و آوازخوانانی هستند که در سرنوشت نامعلوم به سر میبرند. تاهنوز هیچ نهاد حقوق بشری، برای آوازخوانان و موسیقیسرایان محلی کمک و همکاری نکرده است.
منسوبان وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان، همیشه اعلام کردهاند که موسیقی ملطقاً حرام است. از سوی دیگر، ترویج موسیقی را به معنای ترویج فساد و منکرات میداند. طالبان باور دارند که از موسیقی و آوازخوانی باعث ناراحتی و نارضایتی خداوند میشود.
موسیقی در حال مرگ
گروه طالبان با کشتن، توقیف، تهدید و اعمال فشار، هنر موسیقی و آوازخوانی افغانستان را در معرض نابودی قرار داده است. اکنون، هیچ موسیقیسرا و آوازخوانی در افغانستان دست به تار گیتار و دمبوره نمیزد و لب به شعر و ترانه نمیگشاید. این وضعیت باعث میگردد که موسیقی کم کم از خاطرات مردم زدوده شود و استعداد موسیقایی در میان مردم نابود گردد.
ماکس شیلر فیلسوف آلمانی میگوید: هنرمندان جزء انسانهای استثنایی و بیهمتا میباشد. اما در افغانستان تحت سلطه طالبان، ما دیگر شاهد انسان استثنایی نخواهیم بود. ممکن است که در حال حاضر، مخالفت و ستیز طالبان با موسیقی چندان به چشم نیاید و قابل دید و درک نباشد. اما در آینده، ما درک خواهیم کرد که این ضربه چقدر مهلک بوده است. طالبان، در واقع یک بعد و جنبهی مهمی از انسانیت انسانهای این سرزمین را نابود میکند. محققان علوم اجتماعی، برای انسانها هفت هنر برتر را تعریف کرده اند؛ که موسیقی را هنر اول و سینما را هنر هفتم میگویند. متاسفانه، طالبان در حال نابود کردن تمام این هفت هنر انسانی است.
شماری از موسیقیسرایان افغانستان که به کشورهای دیگر پناهنده شدهاند، فقط توانستند زندگی و جان خویش را نجات دهند. اما موسیقی در غربت احیا نمیشود. زیرا موسیقی مانند نهالی است که به ریشههایش باید آب برسد. احساسات مردم برای موسیقی حکم آب به ریشهی نهال را دارد، که در غربت چنین احساسات جمعی وجود ندارد.
موسیقی و آوازخوانانی وقتی در سرزمین اصلیاش اجرا میشود، در تمام لایهها و بافتارهای اجتماعی و روانی نفوذ میکند. از این بافتارها انرژی میگیرد و ریشههایش سیرآب و شاخههایش پربار میشود. همچنان، موسیقیسرا و هنرمند، وقتیکه در وطن خویش آواز میخواند آواز او در کوچه و خیابان جذب میشود. صدا در سراسر محیط و در تمام ذهنها منتشر میشود و نفوذ میکند. حتا درختان و پرندگان از صدای موسیقی و آواز لذت میبرند. در حقیقت، یک اتحاد و پیوند ناگسستگی میان آوای موسیقی و محیط اجتماعی و طبیعی بوجود میآید. این پیوند احساسی باعث رشد و زندهماند موسیقی و ترانه میشود.
اما در غربت این گونه نیست. ممکن است جمعیتهای پراکندهی مهاجر در یک صالون ویا در پارکی برای شنیدن موسیقی وطن خویش جمع شوند؛ هنرمندان و موسیقیسرایان را دعوت کنند تا برای شان بخوانند. در چنین فضا و محیطی یگانگی و پیوستگی با محیط و موسیقی برقرار نمیشود. موسیقی در ساختار اجتماعی نفوذ نمیکند در بافتار درختان و گلها جاری نمیشود، در گوش پرندگان ناآشنا است و تعامل معنادار صورت نمیگیرد. وقتی چنین تعاملی معنادار صورت نگرفت، کمکم موسیقی و آوازخوانی رنجور میشود و به تدریج میمیرد.
به صورت نمونه، اگر کنسرت داود سرخوش، خیر علی شهرستانی، سید انور آزاد، فرهاد دریا، آریانا سعید، ناشناس، دانشآموزان مکتب موسیقی و … در کوچهی خرابات کابل، یا در محضر مقدس بودای بامیان، یا در کنار روضهی مزار شریف، یا در پل مالان هرات، یا در مخروبهی آیخانم، و یا در فصل گل نارنج در ننگرهار برگذار میشد، تمام درختان و پرندگان با آوازخوانان همراهی و همخوانی میکردند. آوای موسیقی و ترانه در این فضاها جذب میشد. در رگ رگ شنوندگان منتشر میشد و حتا بر پیکرهای تیرخورده و تخریبشدهی بودا جان تازه میداد. از سوی دیگر این همبستگی و یگانگی باعث میشد که روان هنرمندان و موسیقیسرایان نیز سرشار از سرور و سرزندگی شود.