نویسنده: کیان فرخنژاد
روایتهای عصر ظلمت (شماره ۹)
شب تاریک و هوای سرد و فضای خفقان، چون دیگر شبهای بیبرق و روشنایی کابل در زیر سیطرهی گروه طالبان. شهر، وهمناک و دلهرهآور. بیم تفنگداران گروه طالبان که هر دم از دروازه درآیند. ۱۹ جنوری ۲۰۲۲. زرافشان، از بامداد با شماری از زنان، به خیابانها رفتهاند تا مبارزات مدنی علیه گروه طالبان را در کف خیابانها بکشانند. استوار و نترس شعار «نان، کار، آزادی» سر دادهاند. بانوان دلیر چشم در چشم تفنگداران طالبان که سالیان سال فقط انتحار و انفجار را تجربه کردهاند و دیگر هیچ.
اکنون این سوی دیوار سکوت و تاریکی است و آن سوی دیوار تفنگداران طالبان در حال بو کشیدن خانههای بانوان مبارز و آزادیخواه. کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، خانه به خانه. دیوارها تنها چیزی است که آرامش و امنیت اندک برای باشندگان خسته و نگران هدیه دادهاند؛ اما ناگهان همه چیز وارونه شد.
دروازهی آپارتمان به صدا درآمد. ترس به جان در و دیوار، خانه کرد. همهمه و صدای دروازه از سالن و راهروی گذشت و خانه را انباشت. صداها و همهمهها در آمیختند با صدای شکستن دروازه. زرافشان صدای شکستن دروازه را شنید. وی پیش از اینکه تفنگداران طالبان وارد آپارتمان شوند، رفت کنار یکی از پنجرههای مشرف به خیابان. در حجم تاریکی، آن پایین ناپیدا است. فقط یادش آمد که دو یا سه طبقه تا کف زمین فاصله است.
زرافشان فریاد زد. فریادها و کمک خواستنها در هیاهوی شکستن دروازه گم شدند و غبار شدند و رفتند در هوا. فریاد کمک خواستن را تمام همسایهها شنیدند. هیچ کسی به کمکش نشتافتند. گویا شهر مردههاست.
تفنگداران طالبان رسیدند پشت دروازه. زرافشان نگران است. ذهنش قفل کرده است. ناگهان شکنجه و تجاوز طالبان به دختران مزار به یادش آمد. سراسیمه شد. پیش از موقعی که طالبان در اتاق را بشکنند وی خود را از پنجره به پایین انداخت تا به زندگی خود پایان بدهد. مانعی آهنینی در طبقۀ پایین وی را گرفت. به مانع بند ماند. راههای فرار بسته شد. مانع بدنش را زخمی کرد، خون از جای زخم جوی کشید و پنجره و دیوار را خط سرخی نقش بست.
تفنگداران طالبان وی را دستگیر کردند. در تاریکی هوا با رگباری از لگد و قنداق کلاشینکف و ناسزا وی را چشمبند زدند. به بیرون کشیدندش. زرافشان نفهمید که به کدام سمت و سو وی را خواهند برد. پس از اندک زمانی، چشمبندش را باز کردند. تفنگدارانی با ریش و پشم و موی بلند همراه با ناسزا و کتک کاری وی را کشیدند به روی زمین.
بهراستی اینجا کجاست؟ بعدها پی برد که سلول انفرادی ریاست ۴۰ امنیت ملی قبلی است که گروه طالبان به آن ریاست استخبارات میگویند و کد آن را نیز تغییر داده است. سلولهای جداگانه و بندیخانهی بدون زندانبانان زن.
سیلی، لگد و زدن با قنداق تفنگ و کشیدن موی با دشنامها و ناسزاهای سراسر توهینآمیز و تحقیرآمیز نوبت خود را داد به تحقیقات. تحقیقاتی همراه آزار، توهین، تحقیر و شکنجههای روحی و جسمی. از وی خواستند تا نشانی خانهی تک تک بانوانی را بدهند که امروزها در خیابانهای کابل شعار «نان، کار، ازادی» سر دادهاند.
اینجا هر جایی است و هر جایی نیست، فقط شکنجهگاست. مردان بدبو با کالاهای ناشسته و بوی عرق و چرک، کیبل و شلاق را آوردند. جان زرافشان به ناله آمد. کیبل که به بدنش فرود آمد، تا مغز استخوانش سوز برداشت. شب و تاریکی و تنهایی و شکنجهی گروهی روح و روانش را نیشتر زد. یک زن و پانزده- بیست تن شکنجهگر. کیبل و شلاق پی هم فرود آمدند. هر بار که شلاق و کیبل فرود آمدند، تفنگداران شکنجهگر پی هم و همزمان فریاد کشیدند: الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر. الله اکبرها در هم تنیدند. از اثر رد شلاق و کیبل از نوک پا تا فرق سر زرافشان تاول زد. بدن زرافشان، بانوی نترس و مبارز در خون و زخم غرق است. گفته شد: نماز! زرافشان، تلو تلو خوران در حالت بیهوشی به نماز ایستاد.
نماز فرصتی دست داد تا به چهار سوی این اتاق پر از ترس و تاریکی و بو نگاهی بیندازد. دیدن خطوط درهم و آشفتهی سیاه بر روی دیوار و لکههای خون جهان را در پیش چشمان زرافشان تیره ساخت. اینجا شکنجهگاهی است با دیوارهای سیاه و سرخ که بیرحمی از آن میبارد. سیاهی جای رد کیبلهایی است که بندیها را زدهاند و سرخی خونهاییاند که شتک زدهاند. روایتهایی که نمیتوان واژهیی برایشان پیدا کرد.
بازهم کیبل و شلاق و مردان بدبوی و پشمآلود که بیشتر به زامبیهای فیلمها همانند هستند. کالای زرافشان در زیر سنگینی شلاق تکه تکه و ریشه ریشه شد. دست و پا زد تا دستکم چیزی را پیدا کند تا خودش را بپوشاند از نگاههای هیز و وحشیانه. چیزی را نیافت تا خودش را با آن بپوشانند.
سپس زامبیها کالای جان زرافشان را کشیدند. نیمه برهنهاش کردند. بدن نیمهبرهنه در برابر نگاههای لبریز از درندگی و شهوت تفنگداران طالبان. بدن برهنه زیر کیبل و شلاق.
دستهای زرافشان ولچکزده است. ولچکها در مغز پوست مچ دستان زرافشان فرو رفتهاند. بخشهایی از بدن زرافشان در پیش چشمان مجاهدان طالبان برهنه است و بدنش غرق خون. سوز زخم کیبل و شلاق، توان نشستن و بلند شدن را از وی ربود. ندانست که چه زمانی از شب یا روز است که با توهین و خشونت سرش فریاد کشیدند: نماز! باید نماز خواند. بلند شد. دید که رد سرخ خون از رانهایش جوی کشید به پایین. در حالت اغما فهمید که چه چیزی روی داده است. خون پریود و خونهای جای شکنجه درهم آمیختند و نابودیاش را جار زدند. باید نماز بخواند. و در همان حال پریود سر نماز ایستاد.
تن برهنهی زنی در بین گروهی از تفنگداران! زنی که با زور تفنگداران مجاهدین اسلام و در زیر بیرق لا اله الا الله و فریاد الله اکبر برهنه شده است! تفنگداران طالبان با بدن برهنهی زنی غرق در خون عکس یادگاری گرفتند. هریک از تفنگداران طالبان غرق در شکوه آرامش. چون شماری از شغالان بر سر شکاری لبخند بر لب.
روزها و شبها پی هم سپری شدند. ثانیهها و عقربههای ساعت در شکنجهگاه پی هم گذشت. هر شب فریاد زنانی مورد تجاوز جنسی همراه با فیرهای تفنگ گوشهای وی را آزرد. صحنههای باورنکردنی از درون شکنجهگاههای گروه طالبان.
هر شب گروه گروه تفنگداران طالبان با چاقو یا تفنگ وارد اتاقش شدند و هر شب پی هم این آمد و شد تکرار شدند. تفنگ و چاقو دو ابزار شکنجۀ روحی. تفنگداران با شماتت گفتند: «اگر باز به سرکها برایید و علیه امارت اسلامی شعار بدهید، اگر باز هم سر لچ و پای لچ قوانین اسلام را زیر پای بگذارید، اگر باز زن زن بگویید سر تمام اعضای خانوادهی شما را بریده میآوریم.»
دیوارها بلندند. دیوارها بیرحمند و قد کشیدهاند تا وی را برهنه کنند و کیبل و شلاق بزنند و آسیب جسمی و روحی برسانند. زرافشان نزدیک به سه هفته در بندیخانه ماند. سپس با قید اقرار که مطابق دستورات امارت اسلامی رفتار کنند، از بندیخانه آزاد شد؛ ولی روحش همیشه تاول زخم ناسور را با خود خواهد داشت.