فروغ آغاز فصل جدید در ادبیات زنان

در خوابگاه دانشگاه کابلم، پاسی از شب گذشته است. فیلمی را می‌بینم که در مورد زندگی فروغ فرخزاد ساخته شده است. زندگی سی و دوساله ساله‌ا‌ی زنی را به تصویر کشیده‌اند، که جسورانه عصیان کرد و دیوار‌های ارتجاع و سنت‌های زن‌ستیزانه را فروریخت. شکوه‌ها و ناله‌های این زن مغز استخوان‌هایم را می‌سوزاند. اعتراض و انتقادهای جسورانه و بی‌پروای او به انسان جسارت و غیرت می‌بخشد. زندگی او همه رنج است. نامه‌های که از او باقی مانده همه درد است، شعرهایش همه گلایه و شکوه و اعتراض و انتقاد است. وقتی به فروغ می‌اندیشم، سیمای ستم دیده‌ی زنان در تاریخ در پیش چشمانم مجسم می‌شود. واقعا با فروغ می‌توان دنیای زنانه را درک کرد.

به جسارت این زن تعجب می‌کنم، او بی‌پروا احساس‌ و خواست زنانه‌ را بر کاغذ ریخت. احساس و خواست که در طول تاریخ مردانه سرکوب شده بود. او به راستی هنجار شکن بود و در ضمن هنجار ساز، سنت شکن بود و سنت‌ساز.

وقتی او سخن می‌گوید فکر می‌کنم سیمون دوبووار لب به سخن‌ گشوده است. زیرا در بستر تاریخی غرب و سنت فرانسه فروغ قابل تفسیر است نه در ایران فقه‌محور. با شعر فروغ، تاریخ ادبیات فارسی یک مسیر جدید را آغاز کرد. بجای شعر‌های در وصف می و ‌باده، دین و خدا درد‌ها و خواست‌های ناگفته و نا خواسته‌ شده‌ای زنان فریاد شد. بیش‌تر از زمین و انسان سخن گفته شد. اگر هم به سوی خدا رفت، به‌جای نیایش عابدانه، بیش‌تر زبان به اعتراض و سخن‌های منتقدانه گشود. فروغ با ادبیات خردگرا بجای اینکه بی‌عدالتی‌های مردانه را به موجودات متافیزیکی نسبت دهد به مناسبات اجتماعی حمله کرد و انسان را مسوول دانست و مردان را محکوم و ملامت کرد. مثلا:

به لبهایم مزن قفل خموشی

که در دل قصه‌ای ناگفته دارم

ز پایم باز کن بند گران را

کزین سودا دلی آشفته دارم

بیا ای مرد ای موجود خودخواه

بیا بگشای درهای قفس را

اگر عمری به زندانم کشیدی

رها کن دیگرم این یک نفس را

منم آن مرغ آن مرغی که دیریست

به سر اندیشه پرواز دارم

به لبهایم مزن قفل خموشی

که من باید بگویم راز خودرا

به گوش مردم عالم رسانم

طنین آتشین آواز خود را

کسانی‌که که با ادبیات و ذهنیت فمینیست‌‌ها آشنای دارند کاملا درک می‌کنند شعر‌های که در بالا یاد شده است، اعتراضات رهبران جنبش فمینیسم به وضعیت زنان در طول تاریخ است. به باور آنان خود‌خواهی و برتری طلبی مردان باعث شده است که همیشه خود‌ها را نسبت به زنان جنس برتر تصور کنند و فرهنگ مردسالار باعث سلطه مرد‌ان، به زنان گردیده است، فمینیست‌ها معتقد هستند تاریخ توسط مردها ناعادلانه و نابرابرانه رقم خورده و توسط مردان به زنان ستم شده است.

به‌باور فمینیست‌ها سلطه فرهنگ مردسالار باعث شده است که در عرصه ادبیات زنان هرگز نتوانند اندیشه‌ها‌، خواست‌ها و درد‌های‌شان را بیان نمایند. آنان معتقد‌اند که زنان باید راز‌ها و درد‌های ناگفته‌ شده‌شان را بیان نمایند و با دید زنانه به علم و دانش ببیند و با دید زنانه دین را تفسییر نمایند. خصوصا پرچم‌داران موج سوم فمینیسم می‌گویند دین مردانه تفسیر شده و علم، فلسفه، جامعه شناسی، روانشناسی، ادبیات … بادید مردانه دیده و شناخته شده‌ است.

اما در امتداد این سنت مردانه و فرهنگ مردسالار فروغ در عرصه ادبیات ظهور کرد و از احساس و خواست و نگاه و نگرش زنانه سخن گفت. زبان به شکوه گشود و گلایه کرد و به تعبیر خودش از زندگی زنان «در قفس» نالید. بی‌پروا اعتراض کرد و نقد. مثلا:

لبم با بوسه شیرینش از تو

تنم با بوی عطرآگینش از تو

نگاهم با شررهای نهانش

دلم با ناله خونینش از تو

ولی ای مرد ای موجود خودخواه

مگو ننگ است این شعر تو ننگ است

بر آن شوریده حالان هیچ دانی

فضای این قفس تنگ است تنگ است

از نظر فمینیست‌ها ادبیات مردانه بوده و زنان نتوانسته است هرگز احساسات زنانه‌ی‌شان را ابراز نمایند، حتا عشق‌ و محبت‌شان را همیشه مخفی نگهداشته‌اند همیشه مرد‌ها بوده است که از لب و زلف‌ زنان سرودند و سخن‌گفتند ولی فروغ در شعر‌هایش بی‌پروا از بوسه و تن عطر آگین سخن‌ می‌گوید و خلاف تاریخ حاکم به ادبیات، با کلمات عریان احساس درونی‌اش را بیان می‌کند. به طور نمونه:

گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می‌دهد

آری، اما بوسه از لب‌های تو

بر لبان مرده‌ام جان می‌دهد

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان ترا جویم بکام

خلوتی می‌خواهم و آغوش تو

خلوتی می‌خواهم و لب‌های جام

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری می‌خواهم از گل‌های سرخ

تا در آن یکشب ترا مستی دهم

آه، ای مردی که لب‌های مرا

از شرار بوسه‌ها سوزاندای

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده‌ای!

از نظر فمینیست‌ها مرد‌ها اصلا نمی‌توانند زنان را بشناسند و درک نمایند زیرا احساس و خصوصیت‌ فیزیکی آنان با مردان تفاوت دارند، به گفته‌ سموون دبوار: فقط زنان می‌توانند زنان را درک کنند و برای زنان مبارزه نمایند. شعر‌ فروغ نیز کنایه از همین چیز است آنجا که می‌نویسد «از این شوریده حالان هیچ دانی/ فضای این قفس تنگ است و تنگ است.»

فروغ یک نابغه بود. زندگی‌اش کوتاه بود اما اندیشه‌هایش عمیق و پخته شده بود. در عمر کوتاه ۳۲ ساله‌اش بی‌مهری‌های زیادی دید. در کوچکی خشونت را در خانواده تجربه کرد، ناکامی و تلخی را در خانه شوی، شعرها و کارهایش محصول عشق و تلاش‌های خستگی ناپذیر خودش بود. زیرا جامعه بیش‌تر ملامتش می‌کرد و کم‌تر تشویق. روح عصیانگری فروغ با روح محافظه کاری حاکم در جامعه در تضاد بود. اندیشه‌هایش حتا امروز برای بسیاری‌ها در ایران و افغانستان قابل هضم نیست، مشخص است که چند دهه قبل تحملش برای بسیاری‌ها دشوار بود و فروغ شعر سرود و ریسک خرید.

اندیشه‌های فروغ در سنت اروپای نو نیست. ادبیات عریان زنانه از نظر تاریخی در اروپا نو نبود. ستم جنسیتی در اروپا شناخته شده بود و در دفاع از آزادی زنان سخن‌ها سروده و گفته و نوشته شده بود. حداقل تاریخ فرانسه از دوران انقلاب تا قرن بیست المب دوگنگ و سمون دبوار را در خود پرورانده و پخته بود. اما فروغ در ایران و در ادبیات فارسی یک سقط جنین در تاریخ ادبیات مردانه بود و شعرها و ادبیات فمینیستی‌ فروغ آغاز یک ادبیات به گفته خودش در «فصل سرد» تاریخ ماست. تاریخ که به تعبیر خود فروغ حلقه ی نامزدی، حلقه بندگی و بردگی زن نیز بود.

یادش گرامی باد!

به اشتراک بگذارید: