نقدی بر دیدگاه چپ سنتی در قبال جریان‌های فمینیستی

جنبش‌های چپ که سابقه‌ی دفاع از عدالت اجتماعی و اقتصادی را برای همه اقشار جامعه دارند، در میان آن‌ها چپ سنتی با وجود پذیرش عدالت اجتماعی و اقتصادی، نسبت به مسائل حقوق زنان و فمینیسم همواره با بی‌میلی و بی‌توجهی برخورد کرده است. این جنبش مسائل جنسیتی را «فرع»ی می‌داند که به «اصل» اقتصاد یا نظام اقتصادی می‌رسد. در این مقاله بنا دارم روی نقاط ضعف این جنبش انگشت بگذارم و نقدهای وارده بر آن را برشمارم.
در قدم نخست باید دانست که یکی از دلایل شکست و عدم رونق‌گیری چپ سنتی مارکسیستی همین است که مبارزه علیه ستم جنسیتی بر زنان را به رسمیت نمی‌‌شناسد یا در نهایت کم‌اهمیت می‌پندارد. از این رو، زنان و فعالان حوزه‌ی آن‌ها، کمتر جرأت می‌کنند با جریانی همراه شوند که مبارزات و مطالبات جنسیتی آن‌ها را به رسمیت نمی‌شناسد.
به همین دلیلِ تعامل‌‌نکردن وضع موجود و ویژگی‌های آن با رویکرد طبقاتی است که این جنبش همواره خنثی می‌ماند و نمی‌تواند خودش را در جامعه بازتولید کند؛ چنان‌که، فعلاً افغانستان در انحصار اسلام سیاسی رادیکال است، وضعیت اقتصادی و سکتور خصوصی وخیم است بنابراین تصور تشکلات کارگری بعید به نظر می‌رسد. در وضعیت فعلی تنها نیروهای زنان‌اند که می‌توانند در پیش‌قراول مبارزه علیه توتالیتاریسم داخلی و هژمونی امپریالیستی قرار گیرند. نمی‌توانیم در همه‌جا طبق روال دگماتیسم برحسب رویکرد تئوریکی پیش برویم. مگر مهارت تعمیم و تطبیق هدف تئوری را با پیچیدگی‌های وضع موجود و مشخصه‌های اجتماعی منحصر به جوامع مختلف، داشته باشیم. حداقل تجربه و تخطی‌های دوران سوسیالیسم شوروی و چین این را ثابت ساخت، تا هنگامی‌ که درک عمیق از چگونگی تطبیق تئوری در یک کشور نداشته باشیم، هر نوع تقلای رفتن به‌سوی آن سبب فنای انرژی و نیروی کارگری خواهد شد؛ از سویی، انگیزه‌ی توده‌یی برای مبارزه، به صفر تقرب خواهد کرد. البته با اضافه این نکته که این چپ باور دارد، بر همه روی‌کرد‌های غیرکارگری می‌بایست خط کشید و همه چیز از جمله تغییر در سرنوشت زنان را موکول به رخ‌داد انقلاب کرد. در حالی‌ که انقلاب یک بحث تکاملی است و ممکن تکامل انقلاب در جوامع مختلف زمان‌ طولانی را در بر گیرد. مهم‌تر این‌که، تا زمانی این تکامل سیر و وحدت جغرافیای جهانی را در پی نداشته باشد، حداقل در سطح شصت تا هفتاد درصدی کشورهای جهان را دربر نگیرد، نتیجه‌ی مطلوب را هم روی دست نخواهد گذاشت.


آیا این درست و منطقی است تا آن زمان ده‌ها نسلی از زنان را از دست داد، شاهد و نظاره‌گر ستم بر آن‌ها بود و به مدافعان آن‌ها توصیه کرد، منتظر انقلاب بمانند!
گذشته از این، بر فرض که انقلاب و رهایی زنان نزدیک باشد، چقدر انتظار تغییر زودهنگام از آن درست است؟ نباید تغافل و ساده‌انگاری کرد که با نخستین روز پیروزی انقلاب ستم بر زنان خاتمه خواهد یافت.
ستم بر زنان خاتمه نخواهد یافت؛ زیرا ممکن رشد ریشه‌های اساسی ستم طبقاتی و جنسیتی بر زنان متوقف شده باشند، اما ستم جنسیتی در شکل عرف و عادت درونی‌شده میان توده‌ها، خودش را تا زمان خوگرفتن با نظم جدید غیر جنسیتی، بازتولید و تداوم خواهد بخشید. بناءً، مبارزه‌ی فمینیست‌ها علیه ستم جنسیتی از ضروریات و اولویت‌ها باید باشد.
هم‌چنان آن‌چه گفته می‌شود بعد از انقلاب همه حقوق و آزادی‌های زنان به آن‌ها بازگشتانده می‌شوند؛ اما آیا گاهی به این فکر شده که در هر صورت این حاصل پیروزی زنان نه، بل‌که حاصل اطاعت آن‌ها از یک جریان انحصاری تئوریکی بوده است. در این صورت بازهم زنان در مقام گیرندگان و منفعلان قرار می‌گیرند؛ زیرا مبارزات آن‌ها را خارج از سیطره‌ی این تئوری‌شان به‌رسمیت نمی‌شناسد و آن را به‌شکل غیرمستقیمی جواز نمی‌دهد.
چپ سنتی در موضوع برخورد با ستم جنسیتی زنان و سایر جنسیت‌های تحت ستم که در موقعیت طبقاتی بالای جامعه قرار دارند، همانند لیبرالیسم مدرن در برابر جنسیت‌های تحت ستم طبقه‌ی فرودست، عمل می‌کند. این جنبش ستم جنسیتی بر آن‌ها را صرفاً بر اساس این‌که در موقعیت طبقاتی بالا و آسوده‌تری قرار دارند، نادیده می‌گیرد. آن‌ها را با فریاد و ستم وارده بر آن‌ها، نه تنها به فراموشی می‌گیرد، بل‌که اصرار دارد چون آن‌ها در موقعیت طبقاتی بالایی قرار دارند، آسوده‌اند و هم با این خشم که چرا آن‌ها تا هنوز برای زنان طبقه فرودست کاری نکرده‌اند، درخور همان ستم می‌داند. به عبارت دیگر، تا این‌جا تقلیدی و ناسنجیده پیش می‌رود و نمی‌تواند دریابد چرا در برابر خطاهای طبقه بالا، عین خود آن طبقه، متوسل به رویکرد تنبیه و استهزا علیه جنسیت‌های تحت ستم شد؟
در حالی‌ که، می‌دانیم اگر قرار باشد مارکسیسم و مبارزه‌ی طبقاتی را به معنای واقعی آن یک بدیل در نظر بگیریم، می‌بایست آن را با تمام معنا از رویکردهای مشترک آن با نظام حاکم منزه ساخت.
در ضمن چپ سنتی با این رویکرد استبدادی، که به‌جز خود بقیه نیروهای مخالف نظام حاکم چون؛ آنارشیست‌ها و فمینیست‌های رادیکال و سوسیالیست و مبارزه‌ی آن‌ها را تحمل نمی‌تواند و دست رد به سینه‌ی هر کدام می‌زند. این امر آگاهانه یا ناآگاهانه متوسل به انحصارگرایی تئوریک شده و در زمره‌ی نظام‌های مسلط سرکوب‌گر قرار می‌گیرد که مدام خودش را منتقد آن‌ها می‌داند. چپ سنتی، حتا این نیروهای متحد‌ش را در حد متحد هم نمی‌پذیرد و برعکس آن‌ها را در زمره‌ی نیروهای متخاصم علیه خود، تعریف می‌کند. شاید دیده باشید که موضع این چپ، در برابر نیروهای مارکسیست_فمینیست و سوسیالیست_ فمینیست، خصمانه است و حتا روی‌کرد آن‌ها را نیز به سادگی نمی‌پذیرند. همه‌ی آن‌ها را تحت عناوین فمینیسم مبتذل و فمینیسم لیبرال و بورژوا دسته‌بندی کرده، نفرین و مورد تحریف قرار می‌دهد.
البته این چپ شاید فراموش می‌کند که هیچ جریانی بدون حضور زنان و سایر جنسیت‌های تحت ستم، نمی‌تواند ادعای پیشروبودن کند. می‌دانیم که زنان همواره در نظام طبقاتی محور تقاطع طیفی از ستم‌های چندگانه‌، همزمان‌اند؛ حال‌ آن‌که، کارگران مرد صرفاً مورد استثمار قرار می‌گیرند. زنان چه کارگر بیرونی باشند و چه کارگر خانگی، در هر حالت مکلف و مجبور به اجرای مسئولیت‌های خانگی‌شان از جمله سرویس‌دهی جنسی به همسران‌شان و ارائه‌ی خدمات به اعضای خانواده‌اند. آن‌ها بدون این‌که حتا یک روز حق رخصتی از کار خدمت‌رسانی خانگی را داشته باشند، کار می‌کنند. حالا با وجود این همه واقعیات موجود، چه دلیلی منطقی برای نادرست بودن مبارزه‌ی جنسیتی زنان می‌توان یافت و آن را خارج از محدوده‌ی مبارزه طبقاتی حیف و هیچ خطاب کرد؟

به اشتراک بگذارید: