روایتهای عصر ظلمت (شماره ۱۵)
مراد ما از استعارهی عصر ظلمت، اشارهیی به مصیبتهای سیاسی، فاجعههای اخلاقی و گسترش خیرهکنندهی خشونت، ستم، آشوب و قتلعامهایی است که در قلمرو فضای حاکمِ افغانستان صورت میگیرد. «روایتهای عصر ظلمت»، کنشگریهای زنان را نسبت به این فضای حاکم نشان میدهد. آنچه در این سلسله روایتها میآید، یک سخن است، یک ندای زنانه که از نگرانیهای زندگی و زمانه میگوید و به امید فردای روشن، شبِ ظلمانیِ وضعیت را به نقد میکشد و معترض است. در مجموعهی روایتهای عصر ظلمت، از رنجهای آوارگی و از تأثیر مصیبتهای سیاسی بر زندگی زنان پرسیده میشود.
در این شماره از سلسله «روایتهای عصر ظلمت»، روایت گذرای دختر یوتیوبر از افغانستان است که از شانزدهسالگی وارد کار شده است تا اکنون که آواره است. با وی از طریق رضا خاوری هنرمند دمبورهنواز آشنا شدم و آنچه در زیر آمده است، ماحصل گفتوگویی با او است.
نویسنده: علی پیام
به باور نظیفه ضیایی، سه عنصر «زنبودن»، «هزارهبودن»، «افغانستانیبودن» به قیمت تمام زندگیاش تمام شده است. وی بیشتر به این فکر میکند که آیا جهانیان از این رنجی که وی و میلیونها زن و دختر افغانستانی میکشند و کشیدهاند چه میدانند؟ چه فکر میکنند؟ آیا آنان خبر دارند؟
نظیفه ضیایی، از یوتیوبری و مددکاری اجتماعی تا آوارگی و سرگردانی؛ سرنوشت مشابه هزاران دختر و بانوی افغانستانی. نظیفه متولد ۱۳۸۳ است. دختر ۲۰ سالهیی از مردم غزنی که در دشت برچی بزرگ شده؛ جایی که به گفتهی وی «از آنجا خون میچکد و قبرستان جوانان هزاره با آرزوهایشان است». روایت نظیفه، روایت هر زن افغانستانی است؛ پر از دشواری و سختی.
روایت زندگی نظیفه، آیینهی تمامنمای آوارگی و بیسرنوشتی زنان و دختران افغانستان است؛ گمگشته در گرداب سرنوشت مبهم در کشورهای گوناگون. شروع زندگی نظیفه شروع قشنگی بود؛ اما در اینجایی که اکنون ایستاده است، دشوار و تلخ است. وی در خانوادهیی با فکر آزاد پا به جهان گذاشت. روی همین برخورداری از آزادی در سن خیلی کم، شانزدهسالگی، وارد فعالیتهای رسانهیی و اجتماعی شد. فعالیت رسانهیی خود را با گویندگی در رادیو «ندا» شروع کرد؛ رادیویی که با تسلط گروه طالبان متوقف شد.
صدای نظیفه برای کسانی که برنامههای رادیو ندا را گوش میکرده است، بسیار آشناست. علاوه بر گویندگی، وی مددکاری اجتماعی را نیز در کارنامهی زندگی خویش دارد. وی به مدت سه سال در قسمت توزیع کمک به خانوادههای نیازمند، نادار، بیسرپرست و افرادی با ناتوانیهای جسمی کار کرده است. وی در این سه سال پی برده است که در خانههای سرپوشیدهی مردمان نیازمند کمک چه میگذرد.
همین کار در بخشهای مددکاری باعث شد که وی وارد دنیای یوتیوبری شود. به مدت دو سال، مجری چینلهای یوتیوبی بود که فعالیتهای مددکاری را انعکاس میداد. کار مددکاری وی با آمدن طالبان مانند یک پلک برهمزدن از نفس ایستاد. طالبان که افغانستان را گرفت، نظم همه چیز به هم خورد. کمکهایی که از بیرون کشور میرسیدند، متوقف شد. فعالیتهای مددکاری نظیفه نیز خوابید. سپس خودش چینل یوتیوب راه انداخت؛ چینلی که در آن خود را دیده است، با مردم سخن گفته است و فعالیتهای خود را در میان گذاشته است.
با آنکه پیش از آمدن گروه طالبان، فعالیتهایش با چالشهای زیادی روبهرو بود؛ ولی هیچگاه متوقف نگشت. گویندهی رادیو و مجری چینلهای کمکرسانی ادامه داشت. با آنکه گاهی مورد اذیت و آزار قرار میگرفت، اما گروه طالبان که حکومت را گرفت، ورق بهگونهی دیگر برگشت. چالشها و مشکلات و دشواریهای زیادتری رونما شد، بهگونهیی که وی از همه چیز ماند؛ همانند تمام زنان و دختران کشور، که از همه چیز ماندهاند.
نظیفه در یوتیوب تولید محتوا میکند. موسیقی کار میکند. موسیقی بخشی بزرگی از زندگی وی است. آهنگ میخواند و اجراهایش را در چینل یوتیوب خود به اشتراک میگذارد. هارمونیه را حرفهیی بلد است. بیشتر از پنج سال است که با هارمونیه کار کرده است؛ اما با آمدن طالبان بر سر قدرت یکی از کارهایی که در حق نظیفه شد، شکستن هارمونیهاش بود. شکستن هارمونیه کاخ آرزوهای نظیفه را آوار کرد. شکستن هارمونیه شکستن زندگی وی بود. وی علاوه بر هارمونیه دمبوره و گیتار نیز کار میکند. فعالیتهای هنرییی که در شرایط کنونی کشور حرام است و هنرمنداناش مجرم.
نظیفه از صنف هشت مکتب به صنف و کورس آموزش هارمونیه رفت. فیس کورس موسیقی در آن زمانی که وی آموزش میدیده است، دوونیم تا سه هزار افغانی در ماه بوده است که پرداخت آن برای خانوادهی کارگر ساده، کار آسانی نبوده است. وی فاصلهی خانه و کورس موسیقی را چهلوپنج دقیقه باید پیاده برود و بیاید به خانه. وی این مسیر را پیاده طی میکند. طیکردن این راه دراز، با آروزهای بلند، اما ناگهان با حکومتگردشی قطع شد. راهی که دراز بود به درازا و بلندی آرزوی نظیفه. نظیفه پس از فراگیری نواختن هارمونیه، یک دستگاه هارمونیه خرید. هارمونیه برای وی تنها یک آلهی چوبی نبوده و نیست، بلکه با وی حرف میزده و میزند؛ روح دارد. در زمانی که در وطن بوده است، وی شبها هارمونیه مینواخت و تمام خستگی روزانه را میشست.
نظیفه در عین زمانی که در مکتب درس میخواند، مددکاری اجتماعی را نیز به پیش میبرد. کورسهای تقویتی میخواند. وی از دو کورس آموزش زبان انگلیسی فارغ شد و دیپلم زبان انگلیسی گرفت. در هفده و هجده سالهگی به آموزش زبان انگلیسی پرداخت. امروزها در حال آمادگی امتحان تافل است. روزهای دشواری که اکنون دارد، دهانش را تلخ ساخته است؛ روزها و شبهای آشفته و آیندهی تاریک و بهسوی تاریکی.
نظیفه در زمانی که مددکاری میکرد، لبریز از انرژی بود: بامداد زود میرفت حوالهها را جمع میکرد. بانکها و صرافیها میرفت کمکهای نقدی کمککنندهها را وصول میکرد. وی تا ساعت هشت شب مصروف توزیع کمک بود. روزی سه تا چهار برنامه را ثبت میکرد؛ اما حالا در آوارگی بدون سرنوشت مشخصی زندگی را سپری میکند. زندگییی که هیچ افق روشنی در آن پیدا نیست. فرداها چه خواهد شد؟ ناپیداست.
نظیفه تا پیش از آمدن طالبان زندگی برایش روال عادی داشت؛ اما با آمدن گروه طالبان زندگیاش ورق خورد و آن ورق دیگر تاریک بود. طالبان هر روز به وی و همکارانش زنگ میزدند. هر روز در حوزه جلب میکردند. تمام تجهیزات کاری را آنان را گرفتند. زندگی بر نظیفه دشوار شد. خستهکننده شد. وانگهی نظیفه ناگزیر تن به آوارگی داد.
روزی که وی در محفل فرهنگی گروهی از یوتیوبران از سوی گروه طالبان دستگیر شد، فردای آن روز، قاچاقی رفت طرف پاکستان. هارمونیه را نیز با خودش برد. دوازدهم دسامبر است. روز تولد نظیفه. دوستان و خانوادهاش برای وی جشن سالگرد تولد گرفتهاند. وی از بیرون به خانه آمد، با کیک تولد و شمع و کادوها روبهرو شد. مادرش گفت: «زودباش شمع را فوت کن، موتر قاچاقبر در بیرون خانه منتظر توست.» زندگی دختران و زنان افغانستانی چنین است! او حتا فرصت فوتکردن شمع را پیدا نکرد و باید خانه را ترک میکرد و ترک کرد و به پاکستان کوچید. سه ماه در پاکستان ماند. با خودش گفت که شاید وضعیت کشور بهتر شده باشد. سپس به وطن برگشت. هارمونیه را نیز با خودش برگرداند؛ اما در قندهار طالبان هارموینه وی را شکستند. درواقع با شکستن هارمونیه قلب نظیفه ترک برداشت.
پس از دو ماه برگشتن به کابل، همان کار مددکار اجتماعی را روی دست گرفت. برای اینکه شناسایی نشود، در هنگام توزیع کمک ماسک زد. عینک زد. با وجود این وی مورد آزار و اذیت قرار گرفت که از جمله یک مورد اشاره میشود: زمستان است. هوای کابل سرد و غمانگیز و دودآلود. نظیفه و همکاران مددکارش در جادهیی پیش دکانی که تشک جور میکنند، مشغول تهیه تشک و بار کردن در موتر هستند. کمکی برای خانوادههای نیازمند و بیبضاعت. ناگهان نیروهای طالبان سر رسیدند. بدون اینکه به توضیح نظیفه و همکارانش گوش بدهند، به صورت همکارش سیلی محکمی نواخت، طوری که گوش وی آسیب دید.
عرصه برای نظیفه تنگ شد. باید بازهم به کوچیدن بیندیشد. بار دوم دل نیز به آوارگی بست. ناگزیر است. او در هفتم آگوست ۲۰۲۳ به ایران رفت و در شهر مشهد جایگزین شد و تا اکنون در همین شهر زندگی میکند. وقت ویزایش تمام شده است. نه پای گریز دارد و نه جای ماندن. ترس برگشتن به وطن و رنج زندگی قاچاقی و بدون مدرکی از سوی دیگر؛ دو هیولای ترسناک. مهاجران افغانستانی بدون اسناد و مدارک مقیم ایران امروزها دارند اخراج میشوند. بنگاههای معاملات حق دادن خانه به مهاجرین بدون مدرک ندارند. نظیفه نگران و هراسان است. اینکه این برنامهی اخراج دامن وی را نیز خواهد گرفت، زود یا دیر؟ دیده شود.
وی در ایران حس بدی دارد. اینجا غیر قانونی است و اینجا وطنش نیست. به آنجا که وطنش است، نمیتواند برگردد. وی معلق است در بین زمین و هوا؛ پا در هوا. این است روایت یک دختر و زن افغانستانی. پایان این متن تراژیک چگونه نوشته شده است؟ ناپیداست. در ایران کارش با مشکلات قانونی روبهرو است. استفاده از امکانات صوتی و تصویری برایش عواقب سختی دارد؛ زیرا این کارها مجوز میخواهد و وی ندارد.
نظیفه به آرزوی برگشتن به وطنش است. آنجا که برایش کعبهی آمال است و شهر آرزوها. میگوید که در اینجا، ایران، نه ایدهی کار در یوتیوب دارد نه تصمیم کار و نه اشتیاق خاصی؛ مگر اینکه به وطن برگردد، اما از ترس طالبان نمیتواند برگردد. اگر نتواند در کشورش برگردد، دوست دارد در کشوری باشد که بتواند در دانشگاهی در رشتهی حقوق و علوم سیاسی یا روانشناسی درس بخواند؛ این آرزو برای دیگر مردم جهان آرزوی بسیار اندک است؛ ولی برای نظیفه آرزوی دستنیافتنی است. وی که داغ دانشگاهرفتن بر دلش مانده همیشه زخم ناسوری است بر قلبش. سالی که وی صنف دوازده را تمام کرد، امتحان کانکورش برابر شد با آمدن طالبان و طالبان دروازههای دانشگاه را به روی دختران بست؛ لذا نظیفه نیز همانند هزاران دختر آرزو به دل، از دانشگاه ماند؛ مانند هر دختر آرزو به دلماندهی افغانستان که از عرصهی زندگی حذف شدهاند.