نویسنده: کیان فرخنژاد
روایتهای عصر ظلمت (شماره ۱۲)
نام راوی را به اختصار میگذاریم: لام. لام، پلکهایش از اشک و اندوه سایه انداخت. گفت: ماههای نخست سقوط است. تلاشی خانهبهخانه از سوی تفنگداران و مجاهدان اسلام. مجاهدانی مست از بادهی غرور تسلط به کشور. ریختهاند به کوچهها، چون مور و ملخ. شهر، در تصرف سربازان اسلام آمده است. گروهی که از کوه و دمن پایین شدهاند به آبادی. تفنگداران مجاهد و مسلمانی که تنها یک چیز را میفهمند: کشتن. با پسزمینهی چندین دهه کشتار.
افغانستان که به دست گروه طالبان سقوط کرد، همه چیز در کشور نیست و نابود شد. زنان بخشی از این نیستی و نابودی است. لام، بانویی که بیشتر از دو هفته در بندیخانهی گروه طالبان بوده است، مشت نمونه خروار نیستی و نابودی زنان کشور.
آوازهی آمد و آمد گروه طالبان چون طاعون و وبا افتاد به جان مردم. هریک از کسانی که دستشان به دهان میرسند به تکاپوی فرار افتادند. لام نیز فرار کرد و به دیگر ولایت پناه برد تا شاید در امان باشد؛ اما در اینجا نیز هیولای تفنگداران گروه طالبان رها کردنی نیست.
شهر همه جا قرق است. طالبان کلاشینکوفوالا، دروازهها و حریم شخصی افراد را میشکنند تا سرنخی از آنچه در جستوجویشان هست به دست بیاورند. تلاشی خانهبهخانه که در شهر پیچید، شهر را در هم فشرد و مچاله کرد. لام گفت: طالبان که آمد، شرافت و حیثیت زنان را لیلام کرد و به تاراج برد. لام گفت: آوازهی آمد و آمد مجاهدان اسلام، چون زمین لرزهیی جان و جهان ما را ویران کرد.
در تلاشی خانهبهخانه، همه چیز پیچیده شد. عقربههای ساعت هردم در گردشش جان لام را نیش میزند. تلاشی خانهبهخانه نزدیک پناهگاه وی شده است. رسیده است به خانهی همسایه. پرنده، راه پرواز ندارد تا بگریزد جای دیگر. کجا باید رفت؟ راهها به بنبست خاتمه یافته است.
هوا که تاریک شد، هراس و ترس بیشتر شهر را در هم فشرد. در این درهم فشردگی، صدای کوبیدن دروازه پتکی است که بر فرق سر لام فرود آمد و تا مغز استخوان خرد و خمیرش کرد.
در دلش گفت شاید همه چیز به خوبی بگذرد. خود را دلداری داد، اما ترس سربازان تفنگدار اسلام قویتر از هر دلداری است؛ زیرا پیشینهی ترس انتحار، انفجار و کشتار زن، کودک و مردم ملکی گروه طالبان بیشتر از هر دلداری است. عقربههای ساعت هر دم که به جلو گام میگذارند، نفس لام بند میشود. اگر مرا بشناسد! اگر دستگیرم کند! «اگرها» به حرکت افتادند و همراه گردش تند تند عقربههای ساعت وی را فشار دادند.
ساعت ۹ شب است. هر بار کوبیدن دروازه، فیر تفنگی است بر قلب لام. هر بار صدای دروازه چون صدای انفجار چهارراه زنبق کابل است و چون سر بریدن تبسم در راه غزنی- کابل. لام در دلش گفت: حتماً در هنگام کشتنش مانند همیشه لا اله الا الله و الله اکبر هم خواهند گفت.
تفنگداران مست و مسلمان طالبان ریختند در خانه، چون لشکر زامبی که شهری را در تصرف خود درمیآورد. لام خود را در برقعی خوب پیچیده است؛ چون کلاف سر درگم در دست تقدیر. شاید همه چیز به خوبی بگذرد؛ اما گویا پیش از پیش همه چیز مشخص بوده است. تفنگداران برقع لام را کنار زد. لام در تاریک روشنی شب باید به دست سربازان اسلام اسیر شود؛ چون صفیه که به دست سربازان مست شمشیر به دست محمد اسیر شد. اسارت بخشی از روش اسلام محمدی است و ورود به قلمرو شخصی نیز بخشی از رویهی اسلامی.
لام را دستگیر کردند و بیرون کشیدند از خانه، آنگونه که نیروهای مسلمان داعشی در سنجار تکتک زنان را از خانههایشان کشیدند و حرمتها را شکستند. این، رویهی اسلامی است در جهان اسلام. شکستن حرمت و حریم شخصی بخشی از کارنامهی مجاهدان طالبان است.
گروه مجاهدان طالبان که افغانستان را گرفت، همه چیز ویران شد. زنان، بخشی از این ویرانی است و لام، مشت نمونهی خروار از ویرانی زنان افغانستان به دست نیروهای قبیلهیی مسلمان. اسلام نیز قبیله بر قبیله تاختند و تاراج کردند. گروه اسلامی جهادی طالبان نیز بر دیگر اقوام تاختهاند اکنون و تاراج کردهاند.
گروه جهادی-اسلامی طالبان که یورش برد به مخفیگاه لام، وی را برد با خودشان، آنگونه که بیشمار زنان را از خانههایشان کشیدهاند و بردهاند، آنگونه که حضرت محمد زنان را از خانههایشان در جنگ خیبر کشیدند و با خود بردند و اسیر کردند. آنگونه که حضرت محمد صفیه را که دهانش پر خون بود و عزادار هفتصد کشته از خانواده و بستگان و وابستگان و همباورانش اسیر کرد و پیش از رسیدن به خانه در بین راه وی را تصاحب کرد.
لام در تاریکی شب اسیر شد و برده شد به ناکجاآبادی که هر زن دیگر برده شد. بندیخانه مردانه است. شاید این نیز بخشی از روش اسلام است که شعار و عمل دو چیز است. لام، اسیر دست سربازان از کوه پایینشده است. مردان آدمندیده و زنندیده، مخوف و ترسناک. این، بخشی از سقوط افغانستان است به دست گروه طالبان و سقوط تمام شأن، شخصیت و حیثیت زنان.
تفنگداران با چاقو و کلاشنیکف هستند در بندیخانه. هریک با صدای بلند به پشتو صحبت میکنند. هریک به سوی لام با تنفر نگاه میکنند انگار لام لاشهی گندیدهیی است در گوشهی بندیخانه. مردار و نجس. مردانی با ریشهای بلند، لباسهای بلند و چرکین که تفنگ را تنگ در بغل فشردهاند گویا از دامن مادر با تفنگ زاده شدهاند یا تفنگ بخشی از بدنشان است.
لام در نظر مجاهدان طالبان لاشهی مرداری است؛ زیرا لام با خوانش طالبان فرق دارد. زن از نگاه اسلامی- قبیلهیی طالبان، موجودات پست و درجه دومی است که فقط زاییدن بلدند و خانهنشینی؛ اما بر عکس، لام، زن آزادی بوده است که فعالیت سیاسی، مدنی و اجتماعی داشته است و در سطح جامعه حضور زنده داشته است. پس، وی لاشهی مرداری است که برای یک مسلمان مجاهد حرمتی ندارد.
لام، چند عمل جرمی دارد از دید گروه قبیلهیی اسلام طالبان: زن است و زنآزاد. این، عمل جرمی از روز نخست اسلام کشیده شده است تا امروز تا فرداها؛ زیرا زن باید عورت باشد و پردهنشین. اسلام زن را به دید کشتزاری میبیند و تمام. پس گروهی از مجاهدان اسلام لام را آورده است در بندیخانه تا جامعه پاکیزه شود از نبودن چنین زنان در سطح اجتماع.
لام، چون یک پرندهی اسیر است و دست و بالک میزند؛ اما پر پرواز ندارد. تفنگداران از لحظهی دستگیری تا به اکنون وی را با میلهی تفنگ، مشت و سیلی و لگد زدهاند. جان لام آزرده است. از این پس لام اسیری است در چهاردیواری بندیخانه به دست گروهی از مردان؛ چه بر وی خواهد آمد، ناپیداست.
مردان تفنگوالا در برابر لام که یک تکه پارچهی مچاله شده است، برخی ایستادهاند و برخی نشسته. از لام میپرسند: چه کاره بودهیی؟ با کدام کشور خارجی ارتباط داری؟ چرا علیه امارت اسلامی هستی؟ چرا سر لچ و پای لچ در بیرون از خانه میگشتی. سپس پرسشها به توهین و تحقیر کشیده شد: شما زنان فاحشه! زن نباید از خانه بیرون شود. زن عورت است. زن بخشی از دارایی و ملکیت مرد است.
قنداق و میلهی تفنگ و لگد ابزاری برای اعتراف به چیزهاییاند که لام نمیداند. روحش آگاه نیست. وی به چیزی که نمیداند چگونه اعتراف کند. تفنگداران لتوکوب را بسنده ندانستند. باید فشار را بیشتر کنند. روی این جهت یکی از تفنگداران طالبان که همیشه چاقو به همراه داشتهاند، چاقو را به دست گرفت. ضامن چاقو را که رها کرد، چاقو صدا کرد و گویا آماده شد برای دریدن.
طالب چاقو را کشید روی ران لام. دم چاقو فرو رفت در مغز گوشت، خون فواره زد. چاقو را کشید بیرون، از دم چاقو خون رشته رشته ریخت روی زمین. طالب دم چاقو را با آرامی روی کالایش کشید و خطی از سرخی خط انداخت روی کالای پر از چرک و کثافت.
سوزش ران لام تا مغز استخوانش درد و سوز را تزریق کرد. خون ریخت، جوی کشید به زمین. تفنگداران گروه طالبان، روبهروی لام نشستند به نظاره و تماشا. گویا از دردی که بهجان لام افتاده است لذت میبرند. لام در خودش پیچید. مانند مار زخمی. فریادش اتاق را لبریز کرد. لام نالید. زار زد. طالبان نگاهش کردند. ژرفای روان هریک از تماشاچیها پر از شادی و نشاط. هریک ناله و ضجهی زنی را تماشا میکنند؛ زنی که از دید طالبان مسلمان از گروه اسلامی بیگانه است.
سپس یک نفر طالب فریاد کشید. با تحکم و ناسزا گفت: باید اعتراف کنی. لام باید به چیزی اعتراف میکرد؟ آن چیزی را که باید میگفت، گفت: فعالیت سیاسی داشتهام. فعالیت اجتماعی و مدنی داشتهام. در بیرون از خانه کار کردهام؛ چون هر زن آزاد مردم دنیا.
اما طالبان دست بردار نیست. باید آن چیزهایی را که خودشان فکر میکنند اعتراف کنند. مجاهدان طالب نمیدانند که اعتراف زیر شکنجه و تهدید بدون اعتبار است. برای گروه طالبان مهم نیست که چه چیزی اعتبار دارد و چه چیزی بدون اعتبار است. مردانی از کوه و دشت پایینشده، ذهن پر از ویروس تفکر طالبانی- اسلامی بهشت و حورالعین.
خون که جوی کشید از رانهای لام، طالبان لذت بردند؛ زیرا ذهن و روان خونآشامی خصلتش همین است. بوی خون خونآشام را کیف میدهد. طالبان چندین دهه خون ریختهاند، خون آشامیدهاند. پس بدون خونریزی و خونآشامی زندگی برایشان بیرنگ است. رنگ خون برای گروه طالبان، رنگ زندگی است.
طالبان تفنگدار میزان شکنجه را بالا بردند. فکر کردند برد شکنجه کم است. یکی از طالبان مشتی پر از نمک در کف دست، در اتاق پیدا شد. سپس مشت مشت نمک را ریختند روی زخم. نمک بر زخم. زخم کاری. نمک که بلوری از عناصر شیمیایی است اعصاب لام را تحریک کرد، سوزش رانهایش تمام روح و جسمش را به ناله آورد. نمک حس درد را بالا برد. طالبان تماشا کردند و لام در درد پیچیدند. چون مار زخمی.
زمان با شتاب شب را به روز رساند و شب و روز پشت سر هم گذشتند. شکنجه بیشتر شد. گرسنه گذاشتن و تشنه گذاشتن نیز یکی از ابزار شکنجهی گروه طالبان است. شکنجههای قرونوسطایی. لام شکنجههایی بیشماری را پشت سر گذاشت: مشت، لگد، شوکر برقی، سیلی، کشیدن از موی، پاره کردن بدن و نمک ریختن بر روی زخم، تهدیدکردن، تحقیرکردن. هریک از اینها شکلی از اشکال انتقام است. حس انتقامی که بر روح و روان مجاهدان طالبان گذاشته شده است تا آدمهای آزاد را زهرکش کنند.
شکنجه شکل وحشیانهتری به خود گرفت: گرسنه و تشنه گذاشتن. شکنجهی گرسنهگذاشتن و تشنهگذاشتن بخشی از خشنترین شکل تعریفشده است. تفنگداران گروه طالبان وی را گرسنه نگهداشتند تا از این راه بتوانند به آنچه که از وی میخواهند اعتراف بگیرند.
این نوعی از شکنجهیی است که در تاریخ شکنجه تجربه شده است. لام، بدون شام سر کرد. بامداد سر زد. تشنگی و گرسنگی بر درد زخم و روان خستهی لام افزوده شد. گرسنگی و تشنگی بر وی چیره شده است. برای زندهماندن چه کاری باید انجام بدهد؟ پیش چشمانش تاریکی رفت. دلش ریش ریش شد.
نگاهی به زمین دوخت. خونهای لخته لخته روی زمین چنبر زدهاند. باید زنده بماند. باید پایداری کند. باید از بندیخانه بیرون شود. سپس خونهای خشکیده و لختهشده را برداشت از زمین. تکه تکه چون تکههای نان خشک و قاق. برداشت و به دهانش برد و قورت داد. شاید با این کار بتواند زندگی خود را تضمین کند. خون لختهشدهی خود را خورد تا زنده بماند. در تمام روزها و شبهای اسارت از خون خشکیدهی خودش تغذیه کرد و خونهای خشک و لخته زندگی وی را نجات داد.
گرسنگیدادن و تشنگیدادن و بیخوابیدادن گونهی وحشتناک شکنجه است برای اعتراف و اقرار. در تمام آنچه که باید میگفت، تفنگداران طالبان را قانع نساخت. تمام بدن لام از شکنجه کبود شده است.
لام در لابهلای ساعات و اوقاتی که تفنگداران طالبان از شکنجه خسته شدهاند و آن طرفتر روبهروی لام تنآسایی کردهاند، صدای زنانی را شنید. صداهای گوناگون. صداهای جیغ. داد. فریاد. فریادهای محصور در چهاردیواری بندیخانه که هیچ زندانبان زنی در آنجا نیست. همگی زندانبانان و تحقیقگران مردانیاند تفنگ به دوش و چاقووالا. هر دم صدای زنها از اتاقهای دیگر بر رنج لام افزود. صداهای ضجه و فریاد و کمک خواستن؛ اما هیچ کسی نشنید که در درون این چهاردیواری چه بر سر بانوان بازداشتی آمد. چیزهایی که خیلیها به هیچ جایی نمیگویند. نخواهند گفت. سر به مهر با خود در گور خواهند برد.
لام، نزدیک به سه هفتهی کامل بدترین مجازات و شکنجه را سپری کرد. سیوپنج تفنگدار و یک تن زن بیدفاع و یک چهاردیواری بندیخانه که هیچ کسی حق نظارت و بررسی ندارد. فقط چیزی که در آن پیداست، لولههای کلاشنیکف است و چاقو و شوکر برقی، گرسنگیدادن و تشنگیدادن.
سرانجام وی راهی برای فرار برای لام پیدا شد. زندانبان طالب را با پول رشوت خرید. بدینسان، رشوت، تفنگدار مسلمان را کور و کر ساخت و لام را به آزادی رساند.
هوا تاریک است. شب از نیمه گذشته است. وی در تاریکی شب پا به بیرون از بندیخانه گذاشت و خاطرات شکنجههای تفنگداران طالبان را با خود برد. با آنکه وی از بندیخانه بیرون شد، ولی خاطرات بیعزتساختن بانوان بازداشتی را همیشه باخود اینسو و آنسو و همهسو با خود برد.