نویسنده: علی پیام
اشاره: روایت دیروز زنان افغانستان؛ نگاهی به گذشته، که چون نخ کشیده شده است تا امروز و تا فرداهای ناپیدا. آنچه در زیر میخوانید، بخشی از خاطرات شخصی است که در سالهای نخستین پس از سقوط دور اول حاکمیت گروه طالبان و نخستین روزهای دولت موقت نوشته شده است. این خاطرات، خاطرات زیستی است که آن سالها وظیفهی نظارت و ارزیابی تخطیهای حقوق بشری را در کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت دایکندی بهپیش میبردم. این خاطرات، یک شات یا صحنهیی یک بخشی از یک کل روایت زنان کشور من است. پیوند دادن امروز را به دیروز، دیدگاه ما را نسبت به وضعیت کنونی و دورنمای آینده روشنتر میسازد. روی این جهت این بخش از خاطرات در اینجا با شما شریک میشود تا به پسزمینههای وضعیت حقوق بشری زنان کشور نگاهی انداخته شود.
نویسنده
بخش نخست
فلاشبک نخست
بدون تاریخ
دفتر کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
دختر خردسالی را در ولسوالی اشترلی به شوهر داده است. سپس دختر، بهطور اتفاقی، شوهر را در جریان عملی جرمی اتهامی زنا دیده است. شوهر برای اینکه دهان زنش را قفل بزند، دستوپای زن را بسته است و در ته گاوبند، بندی کرده است… بعدش بیلچه را روی آتش گذاشته است تا داغ شود. بیلچه از حرارت آتش به سرخی گراییده است. شوهر بیلچه را روی زنانگی زن گذاشته؛ طوری که شرمگاه زن کاملا جرماله (چوبلجی) شده است. زن در حالی که بدنش جرماله و سوخته است، به مدت دو هفته در همان محل مانده تا اینکه اقوامش وی را گم کردهاند. پس از جستوجوی زیاد، وی را جرمالهشده در شطی از خون در گاوبند یافتهاند.
۱۶ فبروری ۲۰۰۵
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
اینجا دایکندی است. سرزمین دلهای شکسته مانند تارهای شکستهی دمبوره، سرزمین دختران و بانوانی در زندان جهنم زمین. اینجا سرزمین دختران زندانی است که در چهاردیواری «منع» و «حرام» اسیرند. اینجا سرزمین تهمتها، شکها و گمانهای فراوان است. سرزمین «شین» دوشیزهی دم بخت که آوازهی عاشقیاش او را محروم از ازدواج کرده است. برای همیشه باید در خانهی پدر بماند، چونکه عاشقی کرده است. دوشیزهیی که در آوازهها و سر زبانها پیچیده است: وی عاشقباز است! همین جرم، بس است که کسی به خویشی وی نیاید. اینجا کسی جرأت ندارد که با زنی حتا یک «سلامعلیک» کند. این حرکات تفسیر رابطهی عاشقانه میشود.
اینجا سرزمین «ع»، دوشیزهی پانزدهسالهیی، است که در سن خیلی کم بهزور به مردی داده شده است. «ع» امروز بهعنوان شاکی به دفتر من آمد و گفت: «شوهرم مرا شکنجه و لتوکوب میکند. دائم میزند. سپس سرش را پیش یکی از همکاران زن دفتر برهنه کرد. سرش شکسته است. موهایش کنده و زخم پیشانیاش دل هر بیرحمی را خون میکند. «ع» پانزده ساله گفت: «مدتهاست که فقط با شلغم سد جوع کردهام. شوهرم نه نفقه میدهد و نه خوراک و نه پوشاک.»
«ع» گل پژمردهیی است. وی میخواست که طلاقش را از شویش بگیرد. برود پی بخت دیگر. «ع» مثل باران بهاری میگریست. مادرش نیز. من برایش مکتوب دادم به سر ولسوالی اشترلی. نمیدانم که چه شد؟ زنان جوان بسیاری به دفتر من مراجعه میکنند. تو نیستی که دردهایشان را بشنوی و غمهای این زنان را با تو تقسیم کنم و شانههای من و شانههای این دختران بهزور به شوهر دادهشده و بانوان زخمی و رنجور تحمل این همه رنج را ندارند.
همین چند مدت پیش زنی را با بیل کشته است. همین چند روز قبل زنی را در همین ولایت خفه کرده است. شوهرش خفه کرده. سکینه را لت و پار کرده، اینک عکس وی و مشاهدات اهالی محل و عریضهاش روی میز کارم است. زن جوانی با پیراهن سبز و موهای افشان بر روی سنگ غسالخانهی چشمهی آبادی. او اکنون مرده است. نیست. مدتهاست که مرده است. سکینه جوان بود. دیگر در این جهان نیست تا هستی و نیستیاش را در اعماق ذهن و روان سرکوب شدهاش ویران کند. امروزها تحملم لبریز شده است. از دست این مردم و نامروتیهای این سرزمین و روحهای دیو سیرت مردمانی که شکنجهگران زنان و دخترانند.
امروز رفته بودم غرض تحقیق در یکی از ولسوالیها. «ن»، بانوی جوانی را باید میدیدم. زن جوان خالکوبیشده، از پشت چادر نازکش گپ میزد. «ن» را شوهرش سالهاست که ترک کرده و رفته است به ایران. وی شنیده است که حقوق بشر در ولایتش فعال شده است، با امیدهای فراوان آمده است در دفتر کارم تا…»
۲۱ فبروری ۲۰۰۵
دفتر ولایتی کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، دایکندی، نیلی، شرهگاه
امروز یک زن آمد به دفتر، پر از زخم و زخول. زن جوان، درهم شکسته، خونآلود، دستوروی ترکیده، یک بندچه (اتکی) موی سر کنده، در کف دستش، آمد وسط حولی دفتر. وی زن «خ» نامی است. «خ» به اتهام شرکت در قتل، توسط پلیس دستگیر شده و به مدت چهار ماه است که در بازداشتگاه قومندانی امنیهی مرکز ولایت بندی است؛ بدون سرنوشت عدلی و قضایی. زن را بستگان مقتول به سر خانهاش تعرض کرده و لتوکوبش کرده و موی سرش را کنده. وی به همراه یک پسر دوازده ساله و یکی از فامیلهایش سه روز در برف و سرمای سوزناک کوهستانی دایکندی از ولسوالی اشترلی پیاده آمده به دفتر ما تا شاید به شکایت وی رسیدگی شود. زن جورابش را کشید. پاهایش تاول زده است. وی چهار فرزند قدونیمقد را رها کرده با شکم پر راه دفتر کمیسیون مستقل حقوق بشر را پیش گرفته تا شاید کسی به دادش برسد.
زن جوان در عین جوانی پیر شده و شکسته دل، امروز آمد به دفتر کارم. چه میتوانستم؟ باموتر بردم به قومندانی امنیه تا بهطور حضوری به شکایت این عارض مساعدت کنم. آمر امنیهی قومندانی ولایت دایکندی گفت: شوی این زن بیگناه است و چاقوی وی بهطور صحنهسازی خونآلود شده و هر وقت قاضی و ثارنوال آمد، نسبت به آزادی وی اقدام خواهد شد؛ اما این ولایت نه ثارنوال دارد نه قاضی، نه محکمهیی فعال است نه ثارنوالییی. آن زن با موترم آمد تا بازادشتگاه پلیس (نظارتخانهی ۰۵ پلیس) نیلی برای احوالگیری شویش.
شبهای دایکندی شبهای خفه، شبهای خسته و سنگین، که از تاول پاها و آماسکردهی زن جوان زاده شده و از سه روز پیاهروی زن در بین برف، گِل، بیابان و دشت و کوه تولد یافته است. زن این همه راه را پیموده تا بیاید موهای کندهشدهاش را برایم نشان بدهد و کومههای زخمیاش که باید جای بوسههای گرم شوهرش باشد، خونآلود است تا این روزها و شبهای دایکندی را زخمی کند.
امروز زن دیگر آمد، آرایش خون بر دست و صورت آذین بسته و موهای کنده بر دست.
زن جوان دیگر به دفتر کارم امروز آمد، زنی که اصلا با لبخند، خنده و نشاط ناآشناست. شاید مفهوم لبخند، ادا، ناز و نزاکت زنانه را نشنیده است. از این زنها پر است در این ولایت و این سرزمین، چه این زن جوانی که پیری و شکستگی زودرس را زرخرید کرده و چه آن خانمی که آمد به دفتر کارم و میگفت: «اهل کابلم و در خارج از کشور زندگی کردهام. شویم آدمهای جوان را به خانه میآورد و با زور تفنگ مرا به همخوابی با مردان جوان وادار میکند. این زن قد بلند، چادر به کمرش بسته و هوش و حواسش از دست رفته به همراه پیر مردی که همسایهاش است آمد. تن این زن، بوی مردان جوانی را حمل میکند که به زور و اکراه در تن این زن جوان ماندگار شده است و بوی زنانهی وی را به چرک و عفونت تبدیل کرده است. اندام این زن را بوی عرق زیر پیراهن مردان جوان پر کرده است و صورت این زن جوان را صدها بوسه با اکراه لبریز کرده و باید بیاید به دفتر تا عریضه کند تا بوی مردان بیگانه از بدنش بریزد. تا عرق تن مردان جوان را بشوید و تا بوی باروت تفنگ را تبدیل کند.
ادامه دارد