طاهره بتول
داخل موتر شدم. مسافران داخل موتر همه خانم بودند. سر تا قدم با تکههای سیاه، به اسم حجاب، آراسته و صورت بیشتر شان با ماسک پوشانده بودند. البته دو مرد نیز در این موتر بودند. موتروان و مردی که در چوکی پهلوی او نشسته بود، گرم قصه بودند. نمیدانم قصه از کجا شروع شده بود؛ دقیق متوجه نشدم بهخاطری که گوشکی زده بودم و آهنگ گوش میدادم؛ اما یکبار متوجه شدم که بحث بین خانمها و آقایی که پیشرو نشسته بود داغ شد. گوشکی را کشیدم و از دختر خانمی که پهلویم نشسته بود پرسیدم، حرف چیست؟ گفت: «بهخاطر دستور جدید طالبان جنجال دارند.»
یکی از دختر خانمها در جریان حرفها گفت: «وقتی اینهمه قیودات برای ما زنها وضع میشود، چرا برای مردها قیودات وضع شده و حکمی صادر نمیشود.»
مرد پهلوی موتروان گفت: «شما زنها حقتان همین است، تمام فساد زیر پای شماست. چرا مردها را بهخاطر شما محدود کنند. مردها بیگناهاند»
طرف مرد دیدم، آدم کهنهسالی نبود که دلم درد نمیگرفت و میگفتم شاید به خاطر نبود سواد و کهنهسالیاش باشد. قشنگ کت و شلوار به تن داشت. در ظاهر آدمی، مثلا متفکری، معلوم میشد… دهنم یک متر باز ماند. به دختر پهلویم گفتم: «حیف این چند کلامی نیست که با این آدم در میان میگذاری، بگذار آزادی مال این مرد و مردان مثل او باشد.»
چنین صحبتها تنها مال امروز نیست. من همه روزه در جریان رفت و آمد به دانشگاه و دیگر جایها با همچین حرفهای نیشدار مردان روبهرو میشوم. سایر دوستانم نیز مثل من چنین چیزهایی را همه روزه میشنوند. اینها حرفهای مردانی است که ظاهر متجدد دارند. بیشتر از بیست سال است دوشادوش آنها دویدیم. در ادارات کشور کار کردیم. در یک صنف درس خواندیم. در حد توان برای آبادی کشور تلاش کردیم… امروز که وضعیت تغییر کرده دیدیم اکثریت آنها طالب بودهاند.