نویسنده: یوسف نسرین قریشی
در مکتب فرانکفورت در بارهی مسالهی زنان و فمینیستها مجموعهای پر محتوای از آثار نظری وجود دارد که به تجربیات و مبارزات زنان در جامعه میپردازد. شخصیتهای برجستهای در این مکتب وجود دارند که سهم قابل توجهی در نظریه فمینیستی داشتهاند.
مکتب فرانکفورت علاقهمند به درک و نقد ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه مدرن است. یکی از موارد کلیدی کار آنها، تمرکز بر نقش زنان در جامعه است. در این نوشته مرور به آن خواهیم کرد.
نظریه پردازانِ مکتب فرانکفورت عمیقاً تحت تأثیر وقایع جنگ جهانی اول، دوم و همچنین ظهور فاشیسم در اروپا قرار گرفتند. آنها میکوشیدند نشان بدهند که چهگونه ساختارها و ایدئولوژیهای اجتماعی میتوانند به سرکوب گروههای خاصی از جمله زنان منجر شوند.
مکتب فرانکفورت با تمرکز بر مسائل اجتماعی و پویایی قدرت، دیدگاهی منحصر به فرد از نقش زنان در جامعه ارائه کردهاند. از طریق نوشتهها و نظریههای خود، نابرابریها و بیعدالتیهایی را که زنان با آن روبهرو هستند، روشن کرده و از تغییرات اجتماعی برای رسیدگی به این مسائل حمایت کردهاند.
مارکوزه در اثر بنام «اروس و تمدن» میگوید: ایده «تعالیزدایی سرکوبکننده» به راههایی اشاره دارد که محدودیتهای تحمیلشده توسط جامعه بر خواستههای افراد میتواند منجر به سرکوب و تحریف آنها شود.
مارکوزه همچنین راههایی را بررسی میکند که در آن نظام سرمایهداری از بدن و تمایلات جنسی زنان برای کسب سود استفاده کرده و آنها را به کالاهایی برای خرید و فروش در بازار تبدیل کرده است. او استدلال میکند که عینیت بخشیدن به زنان در فرهنگ عامه و رسانهها، روایت مردسالارانه زنان را بهعنوان پستتر و زیردست مردان تقویت کرده و موقعیت آنها را در حاشیهنشینی در جامعه تثبیت کرده است.
مارکوزه برای به چالش کشیدن هنجارها و ارزشهای مردسالارانه که زنان را برای قرنها تحت ستم قرار دادهاند، خواهان بازنگری بنیادین در جامعه، و حرکت به سوی آیندهای آزادتر و برابرتر است.
او پیشنهاد میکند:
۱- مسیر رهایی جنسی و خودشکوفایی زنان شامل طرد نقشهای جنسیتی سنتی است که آنها را محدود کرده است؛
۲- باز پسگیری استقلال و عاملیت زنان در تمام جنبههای زندگیشان.
در لابلای «اروس و تمدن» هربرت مارکوزه تحلیل قانعکنندهای از راههایی ارائه میکند که در آن زنان در جوامع مردسالار به حاشیه رانده شده و تحت ستم قرار گرفتهاند. راههایی که آزادی آنها با مبارزه گستردهتری برای آزادی اجتماعی و جنسی گره خورده است. مارکوزه با به چالش کشیدن هنجارها و ارزشهای سرکوبگرانه که از لحاظ تاریخی استقلال و عاملیت زنان را محدود کرده است، نقدی قدرتمند از نظام مردسالارانه و چشماندازی برای آیندهای عادلانهتر و آزادتر برای همه افراد ارائه میکند.
مفهوم دیگری در مکتب فرانکفورت که با بحث حقوق زنان مرتبط است، ایده «صنعت فرهنگ» است. صنعت فرهنگ به تولید و انتشار انبوه محصولات فرهنگی مانند: فیلم، موسیقی و برنامههای تلویزیونی اشاره دارد که در خدمت تقویت ایدئولوژیهای مسلط و حفظ وضعیت موجود هستند. از نظر آدورنو، صنعت فرهنگ نقش بسزایی در شکل دادن به ارزشها و باورهای جامعه و در تداوم کلیشهها و نابرابریها ایفا میکند.
هنگامی که مفهوم صنعت فرهنگ در مورد بازنمایی زنان در رسانهها به کار میرود، بینشهای ارزشمندی را در مورد شیوههایی که زنان اغلب در یک نور منفی به تصویر کشیده میشوند، ارائه میدهد. از تصاویر بیش از حد جنسی در تبلیغات گرفته تا استانداردهای زیبایی غیر واقعی در فیلمها و برنامههای تلویزیونی. رسانهها اغلب کلیشههای مضر را تقویت میکنند و نابرابریهای جنسیتی را تداوم میبخشند. در جامعه زنان دائماً با تصاویر و پیامهایی محدود میشوند که ارزش آنها را بیارزش میکند و پتانسیلهای آنها را محدود میکند. دید ابزاری را در نسبت آنان نهادینه میسازد. شناخت تأثیر صنعت فرهنگ و به چالش کشیدن این روایتهای مخرب بسیار مهم است.
آدورنو در مورد زنان و صنعت فرهنگ که جنبهی حیاتی نظریه انتقادی است تلاقی جنسیت، فرهنگ و سرمایهداری را روشن میکند. آدورنو استدلال میکند که زنان اغلب در صنعت فرهنگ به حاشیه رانده میشوند و عینیت می یابند. این اصطلاحی است که او برای توصیف تولید و مصرف انبوه محصولات فرهنگی در جوامع سرمایهداری به کار میبرد. او معتقد است که زنان اغلب در نقشهای کلیشهای و منفعل در فرهنگ عامه به تصویر کشیده میشوند که ایدئولوژیهای مردسالارانه و نابرابریهای جنسیتی را تقویت میکنند.
صنعت فرهنگ ایدهی است که کالایی شدن بدن و هویت زنان را تداوم می بخشد. آدورنو استدلال میکند که زنان اغلب در فرهنگ عامه به اشیایی صرفاً برای مصرف مردان تقلیل مییابند. زیرا آنها بهعنوان ابژههای جنسی یا افرادی منفعل و مطیع به تصویر کشیده میشوند. این کالایی شدن زنان، کلیشههای مضر را تداوم میبخشد و پویایی قدرت نابرابر بین زن و مرد را تقویت میکند.
علاوه بر این، نظریهپردازان مکتب فرانکفورت بر اهمیت تفکر انتقادی و آگاهی در به چالش کشیدن ایدئولوژیهای مسلط و حمایت از تغییرات اجتماعی تاکید کردهاند. با زیر سوال بردن وضعیت موجود و به چالش کشیدن ساختارهای زیربنایی قدرت و امتیاز، افراد میتوانند در جهت ایجاد جامعهی عادلانه تلاش کنند. وقتی صحبت از حقوق زنان و برابری جنسیتی میشود، این موضع انتقادی در از بین بردن کلیشههای مضر و حمایت از توانمندسازی زنان بسیار مهم است.
به طور کلی، نظریه آدورنو در مورد زنان و صنعت فرهنگ، چارچوب ارزشمندی برای درک روشهایی است که جنسیت، فرهنگ و سرمایهداری در جامعه معاصر تلاقی میشوند. با بررسی اینکه چهگونه زنان در صنعت فرهنگ به حاشیه رانده شده، عینیت مییابند و مورد استثمار قرار میگیرند، میتوانیم ساختارهای مردسالارانهای را که نابرابریهای جنسیتی را تداوم میدهند، به چالش بکشیم و از بین ببریم. بینش آدورنو اهمیت ایجاد یک چشم انداز فرهنگی عادلانهتر و فراگیر را که زنان را توانمند میکند و هنجارهای جنسیتی سنتی را به چالش بکشد را گوش زد میکند.
در نهایت، مکتب فرانکفورت دیدگاه ارزشمندی در مورد نقش زنان در جامعه ارائه میکند و راههایی را که «تعالیزدایی سرکوبکننده» و «صنعت فرهنگ» از طریق آن کلیشهها و نابرابریهای مضر را تداوم میبخشد، برجسته میکند. با استفاده از بینش مکتب فرانکفورت در مورد بازنمایی زنان در رسانهها، میتوانیم درک عمیقتری از موانع ساختاری که زنان با آن روبرو هستند به دست آوریم و برای ایجاد جامعه عادلانهتر تلاش کنیم. از طریق تفکر انتقادی میتوانیم ایدئولوژیهای مسلط را به چالش بکشیم.
نوت: برای مطالعه بیشتر و دقیقتر رجوع کنید به دو اثر ذیل:
۱. Adorno, Theodor. (1972). Culture industry: Enlightenment as mass deception.
۲. Marcuse, Herbert. (1965). oppressive tolerance.