نویسنده: سائمه سلطانی
در تحلیلهای سیاسی و اجتماعی، بهویژه در بحث پیرامون اسلام سیاسی، اصطلاحات «بنیادگرایی» (Fundamentalism)، «میانهگرایی» (Moderation / Centrism) و «افراطگرایی» (Extremism) بهطور گستردهیی استفاده میشوند. اما استفاده از این واژگان، به دلایل مختلف، قابل دفاع نیست و باعث تحریف یا انحراف از درک صحیح مذهب سیاسی میشود. دلایل اصلی این اعتراضات به شرح زیر است:
تسخیر گفتمان عمومی
این اصطلاحات غالباً توسط دولتها، نهادهای سیاسی و رسانههای وابسته به نظامهای حاکم تولید و بازتولید میشوند تا گفتمان عمومی را در جهت خاصی هدایت کنند. این واژگان در خدمت ایجاد تمایز مصنوعی میان «نوع خوب» و «نوع بد» مذهب سیاسی هستند و از این طریق، مسألهی اصلی، یعنی چرایی و چگونگی استقرار مذهب سیاسی در ساختار قدرت سیاسی و کنترل جامعه را به حاشیه میرانند.
توجیه نسخهی خاص از مذهب سیاسی
این گفتمان به مشروعیتبخشیدن به نوعی خاص از مذهب سیاسی، که به عنوان «معتدل» یا «میانهرو» معرفی میشود، کمک میکند، در حالی که ماهیت سلطهگرای آن همچنان حفظ میشود. برای مثال، کشورهای قطر و عربستان سعودی ممکن است با برچسب «اسلام میانهرو» شناخته شوند، اما نقش این دولتها در تقویت تروریسم اسلامی و نقض گستردهی حقوق بشر، مانند اعدامها و سرکوب مدافعان حقوق زنان در عربستان، نباید نادیده گرفته شود.
جمهوری اسلامی افغانستان، که از دیدگاه بسیاری از تحلیلگران جهانی یک دولت اسلامی «معتدل» تلقی میشد، در عمق خود نظام شریعت اسلامی را حفظ کرده بود. در همین چارچوب، هزاران مدرسهی تندرو در زمان این حکومت ثبت شدند و خشونتهای مذهبی نظیر حملات به زنان دانشجو و واقعهی تلخ قتل فرخنده نیز در سایهی این نسخهیی بهظاهر «معتدل» اسلام سیاسی اتفاق افتاد.
انحراف از ریشههای ایدئولوژیک و ساختاری
گفتمانهای پیرامون افراطگرایی و میانهگرایی، بهجای پرداختن به ریشههای ایدئولوژیکی و ساختاری مذهب سیاسی، توجه جامعه را به سمت بررسی انواع مختلف این گرایشها منحرف میکنند. این انحراف باعث میشود که پرسشهای اساسیتر، مانند چگونگی ورود مذهب به عرصهی سیاست و تسلط آن بر ساختارهای اجتماعی، به حاشیه رانده شوند. نتیجهی این وضعیت، عدم بررسی دقیق و عمیق رابطهی مذهب و قدرت سیاسی است.
انحراف از نقد اساسی مذهب سیاسی
گفتمانهای مبتنی بر میانهگرایی و افراطگرایی امکان نقد بنیادین مذهب سیاسی را از بین میبرند. به جای اینکه جامعه به اختلاط مذهب با سیاست و حاکمیت بپردازد، درگیر بحثی میشود که در اصل از نفس مذهب سیاسی دفاع میکند و تنها بر نوع آن تمرکز دارد. این انحراف باعث میشود که مذهب سیاسی، به هر شکلی که باشد، به چالش کشیده نشود و در نتیجه، ساختارهای سلطهی مذهبی همچنان پابرجا بمانند.
یکی از دلایلی که مانع درک ریشههای ستم جنسیتی بر زنان در افغانستان میشود، حضور همین گفتمانهای انحرافی است. بسیاری از زنان بر این باورند که اسلام حاکم، اسلام واقعی نیست و نسخهی افراطی از آن است؛ درحالی که نسخهی «معتدل» اسلام دیدگاه مثبتی نسبت به زنان دارد. این خود گفتمانی است که توسط فمینیسم دولتی و انجویی ترویج میشود و به جای نقد ساختاری مذهب سیاسی، تنها نسخههای افراطی یا معتدل آن را به چالش میکشد.
نتیجهگیری
استفاده از اصطلاحات «بنیادگرایی»، «میانهگرایی» و «افراطگرایی» نهتنها مسألهی اصلی را حل نمیکند، بلکه به نوعی توجیهگر نسخههای میانهرو مذهب سیاسی است. مشکل اصلی نه در نوع مذهب سیاسی، بلکه در پیوند آن با سیاست و دولت است. بنابراین، مخالفت باید با کلیت مذهب سیاسی باشد، نه با نوع خاصی از آن.