داستان کوتاه یا روضه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خوانی رضا خرمی؟

عظیم بشرمل

ما هزاره‌ها در زندگی گذشته و اکنونی مان، صحنه‌های پر از مصیبت و شکست را بیش‌تر می‌بینیم، نه صحنه‌های پر از شادی، خوشی و موفقیت‌‌ را. شیرینِ شهید، بیش‌تر برای ما برجسته و الگو است تا عمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سنگری تفنگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برشانه و رزمنده. بانک‌داری فرنود، نخست‌وزیری کشت‌مند و مدال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آوری روح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌الله نیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پا برای ما اهمیت ندارد و تبدیل به مسأله نشد؛ اما قصه‌ی کشته‌شدن «مامد سیاه» هر لحظه با ما است و تا گور و پایان تاریخ همراه ما خواهد بود. محمد ابراهیم گاوسوار هم فاتح مرکز حکومتی اٌلقان بود و هم زندانی «زندان دهمزنگ»؛ اما آنچه از او یاد می‌کنیم، زندان دهمزنگ است نه فتح قلعه‌ی مأموران و اجیران طبقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حاکم در اٌلقان.

با یک نگاه جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شناسانه متوجه می‌شویم که ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این همه تاریک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بینی، مظلوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی، غم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیشی، ناله-گری و روضه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی ما، ریشه در فرهنگ عاشورایی شیعه دارد. بعد از حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی عاشورا این مسأله به صورت مسلسل تولید و بازتولید شد؛ حتا شیعه‌ها به خاطر مظلوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نمایی، اکثریت امامان را که از مرگ طبیعی مرده بودند، برای‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان بیوگرافی دروغ ساختند و با شهادت ختم کردند. در حالی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که فقط علی و حسین کشته شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و بقیه در مسایل سیاسی و اجتماعی به محافظه کاری رو آورده، عیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ونوش کرده و از مرگ طبیعی مرده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند. اصلا مسوولیت جنگ و شهادت را جریان شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زیدیه و… به عهده گرفتند، نه سلسله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی دوازده امام. حتا امامان این جریان اکثریت‌شان شریک سفره‌ی خلیفه بودند. برای این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سکوت و محافظه‌کاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان را توجیه کنند «ترمینولوژی»‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نام «تقیه» را ساختند.

شیعیان مرگ فاطمه را که به خاطر ولادتِ طفل اتفاق افتاده بود هم به گردن عمر انداختند. حیف‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان آمدند که این زن بزرگ و با عظمت، نامش در لیست شهیدان نباشد.

وجدان جمعی ما هزاره‌ها به شدت تحت تاثیر این برساخت از اسلام و تاریخش است. به همین خاطر در هرچیز یک صحنه‌ی عاشورایی برپا کرده، شروع می‌کنیم به سر و سینه زدن. اصلاً ما از گریه کیف می‌کنیم و لذت می‌بریم نه از شادی و خنده.

نوشته‌ای که چندی پیش از رضا خرمی نشر شد، از نظر ادبی و مباحث تکنیکی داستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی، مشکلات جدی دارد. شاید هم ناداستان گفته شود؛ البته می‌توان به خاطر سادگی، سطحی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نگری، تمرکز اصلی روی احساسات خواننده و مخاطبان عمومی جز‌ء ادبیات «عامه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پسند» نیز دسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بندی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کرد. به‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هرحال هدف من بررسی تکنیکی داستان نیست، بلکه محتوای عاشورایی آن است. این نوشته یک روضه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی کامل و جان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوز است که دقیقا تمام حرکت شبانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی حسین از مدینه، برگشت زینب از شام به کوچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی بنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هاشم و روبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رو شدن مسافرین شام با ام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌البنین پیر و افتاده را در خود جا داده است‌.

البته شکی نیست، ما هزاره‌ها تاریخ تلخ را تجربه کردیم. اما مسوولیت ادبیات تلخ و تاریک نویسی، برای حال و گذشته نیست. ما مسجد و منبر را به گریه و روضه اختصاص داده و به ملا سپردیم بس است. ادبیات داستانی ما رسالت و مسوولیت دیگر دارد. مسوولیت ادبیات، جاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کردن اشک شیعیان اباعبدالله نیست. بازخوانی داستان یوسف و یعقوب در کاراکتر یک هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی قرن بیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ویکمی نیست. به جای تلخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وتاریک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی باید به مردم امید و آرزو داد. ادبیات به جای اشک باید به مردم حرکت بدهد. به جای بر سروسینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌زنی، پرسش و بینش خلق کند. به جای قهرمانان مظلوم، نالان و همیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید، ادبیاتِ رهایی و مثبت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اندیش تولید کند. به جای بازروایی حادثه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ۱۴۰۰ سال قبل عراق، در کاراکتر یک هزاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی آواره و غریب، خوب است به آینده نگریسته و به گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مارکوزه «دنیای نو و انسان جدید خلق کنند».

نمی‌گویم ادبیات مهاجرت خلق نشود. باید در این عرصه کار کنیم؛ اما سرگذشت آوارگان ما تبدیل به ادبیات داستانی شود نه روضه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی جان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوز. بین روضه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خوانی و داستان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی تفاوت‌های بسیار است. مسوولیت ادبیات ما است که گروه‌‌های ستم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیده را از جایگاه انسان مظلوم و همیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گریان به موضع انسان فعال، معترض و فریادگر بکشاند. قهرمانان پیروز خلق کنیم و الگوهای موفق به مردم ارائه کنیم نه زین العابدین نحیف و بیمار، حسین همیشه خوابیده بر زیر شِمر و زینب همیشه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نالان و شیون‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کنان. روشن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فکران و نویسندگان پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رَو و سوسیالیست اروپا، با گروه‌های فرودست، ستم‌دیده و به خصوص طبقه‌ی کارگر همین کار را کردند. ستم‌دیده‌ها و کارگران را از موضع قربانیان استثمار شده و ستم‌کش، به سرک‌ها و خیابان‌ها کشانده، تبدیل به نیروهای پیش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رَو، متحد، پیکارجو و انقلابی کردند. کارگران و ستم‌دیدگان در ادبیات اروپای بعد از قرن ۱۸ دیگر مظلوم نبودند؛ بلکه معترض بودند. ستم‌دیده نبودند؛ بلکه متحد، فعال و مبارز بودند.

نظریه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پردازان و متفکران فمینیست اروپا، با تأثیرپذیری از مارکس و ادبیات طبقه‌ی کارگر، عین همین کار را در عرصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ادبیات زنانه و مسأله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی زنان کردند. همین نگرش بود که زنان را متحد کرد و جنبش زنان سرک‌ها و کوچه‌های اروپا را درنوردید. صدای زنان، که قبلا مظلوم و در حاشیه بودند، در کاخ شاهان و حاکمان اروپا طنین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌انداز شد و پیچید.

برای خرمی جوان و پر از شور و هیجان زندگی، آرزوی موفقیت می‌کنم. امیدوارم نویسا بماند و زیاد بنویسد.

به اشتراک بگذارید: