نویسنده: علی پیام
پارهی ششم
سومین ویژگی انسان نو
سومین ویژگی را که آلکس اینکلس در پژوهش پنج تا هفت سال در شش کشور که با بیش از پنج هزار نفر مصاحبه کرد و نتایج تحقیقات خود را در کتابی به نام Becoming Modern منتشر کرد، برای یافتن سر نخ و رد پای انسان نو برشمرده است، با ویژگیهای مردم افغانستان خیلی قابل سنجش، بررسی و مطالعهی تطبیقی است. اینکلس در دنبالهی سخنش دربارهی سومین ویژگی انسان نو میگوید: «سومین زمینهیی که تا حدودی به تفصیل مورد بحث و رسیدگی است، زمان است. ما انسانی را نو میدانیم که ذهن او به حال و آینده بیشتر از گذشته متوجه باشد».۱
دقیقا برعکس مردم افغانستان. این ویژگی آیینهی تمامنمایی است که به خوبی میتوان مردم افغانستان را در آن مشاهده کرد. بدین شرح که انسان افغانستانی، انسانی است که همیشه به گذشته آویخته است و از سویی به آیندی موهوم و اسطورهیی که صرفا تخیلات است و انتزاعی، چشم دوخته است. مردمی که همیشه ذهنشان درگیر و دار گذشتههاست. اگر از آینده سخنی بر زبان بیاورد، آیندهی تخیلی و موهوم است نه آیندهی واقعی.
معنا و مفهوم آنچه اینکلس از ویژگی «زمان» و سیر ذهن انسان نو در حال و آینده گفته این است که انسان نو ذهن و روانش از وابستگی گذشته پاک است؛ یعنی ذهنش طوری مدیریت میشود که فرصتی برای نگریستن به گذشتهها ندارد. همچنین زندگی انسان نو تعلقی به آیندهی موهوم و وعدهی نجات موهوم و فردای آفتابی نیز ندارد. انسان نو در انتظار هیچ اسب سواری نجاتدهندهیی نیست و وابسته و دلبستهی گذشتهی دیگران نیز نیست.
برعکس، مردم افغانستان تمامقد، ذهن، ضمیر و روانشان درگیر نزاعهای مسائل مربوط به باورها و رویدادهای تاریخی دیگران هستند و «راه خوب» و «راه بد» تراشیده و «راه حق» و «راه باطل» گفته در راهی راهی است که برایشان چیزی ندارد به جز آسیب و ضرر و نفس کشیدن در دور باطل گذشتههایی که حال و آینده را باطل میکند.
میتوان مثالها و نمونههای بسیاری آورد؛ مثلا نزاعهای مذهبی در افغانستان و الگوها و سبکهای زندگی مردم که بار گذشته را بر دوش میکشند، یک نمونه از هزاران مورد «گذشتهگرایی» مردم افغانستان است. اما انسان نو، کسی است که گذشته را میشناسد، از متن گذشته و سنت شکل گرفته است، اما اسیر آن نیست. با این شرح که انسان نو افغانستانی در خلأ شکل نگرفته است. این انسان دارای هویت و گذشته و سنتهایی هستند، اما با تغییرات و نوسازی و توسعه خود را هماهنگ و همساز کرده است. یعنی انسان نو افغانستانی کسی است که آماده است تا با تغییرات زندگی در حال زندگی کند و از الگوهای امروزی در زندگی خود استفاده کند و برای آینده پل بسازد. آنگونه که الَستر چالمرز مکاینتایر فیلسوف نو-ارسطویی معاصر اسکاتلندی که جایگاه بلندی در فلسفهی اخلاق و فلسفهی سیاسی دارد، گفته است: «من خویشتن را بخشی از تاریخ میدانم و این بدان معناست که بگویم من چه بخواهم و چه نخواهم، چه بپذیرم و چه نپذیرم یکی از حاملان سنت هستم.»۲
با توجه به گفتهی مکاینتایر، انسان نوسازیشدهی افغانستانی نیز حامل سنت است. این سنتها، دیرینگیها و پیشینههای جامعهی افغانستانی هست که اسکلت جامعه را ساخته است. اما اگر از ترمنیولوژی مدل انسان نو افغانستان سخن میزنیم، نفی «داشته» و «نداشته»ی گذشتهی جامعه نیست؛ حفظ هرچه «داشته» و «داراییهای تاریخی» و فرهنگی سر جای خودش، بلکه اسیر گذشته نیست و زندگی خود را میدان جنگ و نبرد گذشتهگرایی نمیکند و با ابزارها و عناصر مدرن امروز زندگی خود را عیار میسازد. ابزارها، الگوها و عناصر مدرن امروز بهروزرسانی انسان امروزی است؛ مانند پایبندی به ارزشهای حقوق بشر، ایجاد نظام سیاسی برخاسته از آرای مردم، تکثرگرایی، پلورالیزم، دموکراسی، رواداری، پایبندی به اصول توسعه که عبارتاند از توسعهی انسانی مانند توانمندسازی انسانی، آزادیهای اساسی، برابری و عدالت اجتماعی، دسترسی به آموزش و سلامت و معیشت پایدار و مشارکت فعال در جامعه، همچنین اصول توسعی اقتصادی مانند ثبات سیاسی و حکومتداری نیکو در قالب شفافیت، قانونگرایی، پاسخگویی، همچنین اصول توسعهی پایدار که به عنوان اهداف جهانی توسعهی پایدار تدوین شده است و شامل هفده عنصر است.
به گفتهی مایکل جوزف اوکشات فیلسوف و تاریخدان بریتانیایی نظریهپرداز سیاسی محافظهگرایی: «عقلگرایی خرد کردن و از بین بردن سنت نیست، بلکه ادامهی منطقی سنت است.»۳
منتها انسانی با «ذهن تازه» آنگونه که فرانتس فانون از ظهور انسانی جدیدتر خبر داد که از «ذهنی تازه» برخوردار است. پس باید انسانی با «ذهن تازه» در افغانستان شکل بگیرد. ذهن تازهای که مدنظر فانون بود، عبارت است از رهایی از استعمار و ساختن خویشتن نو. فانون در فصل «پایان استعمار» کتاب دوزخیان زمین گفته است: «باید انسان نو بود. خورشیدی که فردا در برابر ما طلوع میکند، ما را انسان نو بیابد.» همچنین ذهن تازۀ فانون عبارت است از آگاهی انقلابی، شناخت خویش و خروج از بندگی روانی، آن چیزی که وی در کتاب پوست سیاه و نقاب سفید بیان کرد.
الوین لویس تافلر نویسنده و آیندهپژوه از موج سومی سخن میزند که در آن «خلق نوعی ابرمرد ایدئال یا نوعی انسان قهرمان جدید نیست که با غرور و نخوت همگام با ما پیش میرود، بلکه ایجاد تحولات عمیق در صفات همهی افراد جامعه است – نه خلق یک انسان جدید، بلکه یک منش اجتماعی جدید». بدین ترتیب وظیفه ما جستجوی انسان اسطورهیی نیست بلکه تلاش برای شناخت صفاتی است که به احتمال زیاد تمدن فردا برای آنها ارزش قائل خواهد شد.۴
پس، انسان افغانستانی، انسان اسطورهیی و سوررئال نیست، بلکه انسانی خاکییی است که از دل ریشهها و بیشههای تاریخی عبور کرده است و خود را با ارزشها و اصول بهروزرسانی میسازد تا ذهن تازه به دست بیاورد.
دنباله دارد
منابع و مأخذ
۱. مایرون وینر، (۱۳۵۰)، «نوسازی جامعه» مترجم: رحمتالله مراغهیی، تهران: مؤسسهی انتشارات فرانکلین.
۲. سندل، مایکل جوزف، (۱۳۷۴)، «لیبرالیسم و منتقدان آن»، مترجم: احمد تدین، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، مقالهی مکینتایر.
۳. لسناف، مایکلایچ، (۱۳۸۰)، «فیلسوفان قرن بیستم»، مترجم: خشایار دیهمی، تهران: نشر کوچک.
۴. تافلر، الوین، (۱۳۷۳)، «موج سوم»، مترجم: شیندخت خوارزمی، تهران: نشر سیمرع با همکاری نشر نشر فاخته.
پینوشت: عکس از انترنت