جا مانده

دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست وطنم را شبیه قالیچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی مادر بزرگ،

که هر از گاهی از آفت می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تکاند،

بتکانم

و بی هیچ موجود متجاوز

آن را درون چمدانم

بگذارم

و راه بیفتم

یا زمانی که از مرز عبور می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردم

دلم می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خواست شبیه مادر آبستن

وطنم

این دخترک نوجوان را

در زیر پوستم پنهانش کنم

تا دست هیچ متجاوزی

اندام‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های

ظریفش را لمس نمی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌توانست

افسوس!

افسوس حتا نتوانستم

هوای کابلم را تا ابد درونم

نگهدارم

آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چه با خود آوردم

حتی خودم هم نیست

فقط اسمی است و بس

خودم را جا گذاشتم

جا گذاشتم، کنار

مادر نگران و پدر سال‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خورده

کنار خواهری که یک تکه ترس و دلهره است

خودم را جا گذاشتم

در پل سرخ

در خیابان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های پر آشوب و شلوغ کابل

در دهمزنگ

و در کافه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های کابل، که روزی

با دوستانم

فال قهوه می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دیدیم

و چه نامیمون

فالی…

سهیلا کریمی

#لندن. ۲۰۲۲- ۳- ۱۱

به اشتراک بگذارید: