امان شادکام
طاهره متعلم صنف ششم مکتب خصوصی «شایستگان خرد» است. او دختر آرام و متینی است که همیشه سرش به کارها و درسهایش گرم است و مثل دیگر همصنفانش در هنگام درس بازیگوشی نمیکند. هر از گاهی که لبخند میزند، لبان پینهخوردهاش از هم میترکد و دندانهای سپیدش نمایان گردد؛ اما از چهرهاش همواره از غم و درد درونش حکایت میکند. غم و درد طاهره را خجیل ساخته و او را در وادی بیکسی و بیدوستی قرار داده است. روزگار و شرایط بد اقتصادی و فرهنگ مردسالاری در خانوادهاش باعث شده که او از لحاظ سنی و دیگر مسایل با همصنفانش متفاوت به نظر برسد. او در ساحهی زیارت قرآن دشت برچی، شهر کابل زندگی میکند.
طاهره میگوید: «اگر پدرم مرا از مکتب قدغن نمیکرد، حالا صنف نهم بودم» اما سدهای خانوادگی تاهنوز موفق نشده است که او را از هدف والایش دور کند. ایشان از جریان تلخ زندگیاش قصه میکند: «از صنف اول تا صنف پنجم در لیسهی دولتی دوغآباد و نوآباد درس خواندم و بعد از آن با مخالفت پدرم مواجه شدم. از بس که به مکتب و درس علاقه داشتم، چند روز لب به غذا نزدم و سرانجام مادرم ناچار شد، به من وعده داد که مرا به مدرسهی دینی شامل میکند؛ ولی بهنحوی مرا فریب داد و به مدرسه هم نبرد. بازهم با مادرم قهر کردم و مادرم مرا به مدرسهی «حضرت قایم» برد و در آنجا صرف و نحو میخواندم. درسهایم را خوب یاد نمیگرفتم، چون علاقه نداشتم؛ اما بازهم خوش بودم که حداقل درس میخوانم و شاید بتوانم در آینده ذهنیت پدرم را نسبت به درس خواندن دختران تغییر بدهم».
طاهره سه ماه در مدرسهی دینی درس میخواند؛ اما بازهم با مخالفت پدرش مواجه میشود. پدرش نسبت به تحصیل دختران بدبین است؛ چون پدر او باور دارد، اگر دختران درس بخواند یا نخواند، به درد پدرش نمیخورد. بههمین خاطر پدرش او را از مدرسه رفتن منع میکند و از او میخواهد که در خانه برای بهتر شدن درآمدشان، قالین ببافد. او میافزاید «پدرم همیشه میگوید که دختر را به سواد چه کار. دختر باید در خانه بنشیند و زمانی که کلان شد، شوهر کند».
از طاهره پرسیدم، زمانی که از مدرسهی دینی هم منع شدی، چه تاثیر روی روانت گذاشت؟ طاهره پس از مکث کوتاه، شروع به صحبت کردن کرد؛ اما گلویش گرفت و اشک بر چشمانش حلقه زد. بهخاطر من جلوی اشکش را میگرفت؛ اما به وضوح فهمیده میشد که یاد خاطرات تلخش را تازه کردهام. او گفت: «بازهم با غذا قهر کردم چون دیگر راهی برای مجاب کردن پدرم نداشتم و تنها همین راه در ذهنم خطور میکرد. همان قهرها باعث شده که حالا دچار تکلیف معده شدم و از این مریضی به شدت رنج میبرم.» ایشان افزود که من در مقابل پدرم اصلاً حرف زده نمیتوانم چون اگر همرایش وارد بگومگو شوم، به خشونت فزیکی متوسل میشود و مرا لتوکوب میکند و اوضاع بدتر میشود. من ناچارم هر چیزیکه پدرم میگوید، با سکوت گوش کنم.
طاهره بعد از سه سال خانهنشینی و کار با قالین، امسال با اصرار زیاد موفق میشود که شامل صنف ششم در مکتب شایستگان خرد شود. او از اینکه به مکتب میآید خیلی خوشحال است. پدرش گفته است که هرگز حاضر نیست که پول بدهد. او خودش فیس مکتب را پرداخت میکند. نصف روز به شدت قالین کار میکند؛ اما بازهم بیشتر اوقات با مخالفت پدرش روبهرو است. طاهره با آنکه مشکل معده دارد، اما تلاش میکند که قالین کار کند تا فیس مکتب پوره شود.
از ایشان سوال کردم که چرا به مکتب دولتی نرفته است؟ او گفت که به مکتب دولتی به دو دلیل نرفتم؛ اول اینکه در مکاتب دولتی درس درست نیست و از لحاظ کیفیت خیلی پایین است؛ دوم سنو-سالم نسبت به شاگردان صنف ششم خیلی زیاد است، به خاطر همین دو دلیل مشکلات بیشتر را به جان خریدم و حالا مجبورم که قالین کار کنم تا فیس مکتب را پرداخت کنم.
طاهره آرزو دارد که درس بخواند و زندگی مستقلی داشته باشد. او همچنان میخواهد برای پدرش ثابت کند که دخترش میتواند به قلههای از موفقیت برسد؛ چون پدرش همیشه هشدار میدهد که اگر تو درس هم بخوانی و آخرش به جایی نمیرسی. طاهره میخواهد حرفهای پدرش را برعکس ثابت کند و پدرش متوجه شود که دختر هم میتواند آرزو داشته باشد. میتواند درس بخواند و بهعنوان انسان حرف بزند و حرفش شنیده شود؛ اما گاهی بهخاطر شرایط حاکم در جامعه، فقر اقتصادی و عدم حمایت پدر، از آرزوهایش نا امید میشود و میهراسد که به اهداف نرسد.
طاهره به کتاب خواندن و نقاشی کردن علاقهای زیاد دارد و اینها در واقع عشقش است؛ اما در مورد نقاشی با مخالفت مادرش مواجه میشود، ولی پدرش هم با نقاشی کردنش مخالف است و هم با کتاب خواندنش. او میگوید: «من با حضور پدرم کتاب خوانده نمیتوانم و کارخانگیام را انجام داده نمیتوانم چون بالایم قهر میشود که چرا خود را با این چیزها مصروف میکنم و باید قالین کار کنم یا کارهای خانه را انجام بدهم.»
پدر طاهره، دختر دیگرش را نیز قربانی خواستهها و افکار کهنهاش کرده است. طاهره میگوید که یک خواهرم مثل من به درس علاقه داشت و قبل از تمام کردن مکتب، او را به شوهر داد. خواهرم به شدت غمگین شد و شبها و روزها در خفا گریه میکرد. از بس گریه کرد، حالا مشکل روانی پیدا کرده است و وضعیتشان خوب نیست.
از وضعیت اقتصادی پدرش سوال کردم، او گفت: «وضعیت اقتصادی ما خوب نیست و یک دلیلی که پدرم اینقدر با رفتنم به مکتب مخالفت میکند، مشکل اقتصادی است و همیشه میگوید که اگر شما قالین کار نکنید، گرسنه میمانید.»
به هر حال، زندگی طاهره خیلی با درد و غم همراه است و حتا میتوان گفت که طاهره با دنیایی از سختیها مبارزه میکند چون نه کارخانگیاش را با خیال راحت انجام داده میتواند و نه با آرامش کتاب خوانده میتواند. با وجود آن هم طاهره امیدش را از دست نداده است و بهسوی آرزوها و اهدافش حرکت کرده است. به گفتهی خودش گاهی ناامید میشود، چون در کنار برخورد زشت پدرش، درد معدهاش هم او را به باد اذیت میگیرد و بهخاطر فقر اقتصادی نمیتواند به نزد داکتر برود و معدهاش را تداوی کند.
پ.ن: عکس پروفایل از رسانههای اجتماعی گرفته شده است.